Abstract:
قاضی سعید قمی شیعی و موسی بن میمون بهودی، در دو اثر مهم خویش، یعنی شرح توحید صدوق و دلالة
الحاثرین، بر تباین همهجانبه میان آفرید گار و آفریدگان پای میفشارند؛ ازاین رو ذات مقدس الهی را از هرگونه
صفتی پیراسته میدانند و وجود هرگونه صفت ثبوتی را برای ذات خداوند رد میکنند. به باور ایشان، اعتقاد به
صفت برای ذات الهی، چه آن صفت عین ذات باشد و چه زائد بر ذات، به نوعی تشبیه، ترکیب در ذات و به
تکثیر قدما میانجامد و از شرک و الحاد در اعتقاد سر در می آورد.
دیدگاه هر دو دانشمند در بحث وجودشناسی صفات را، میتوان همان نظریه نیابت و خلو ذات از صفات
دانست؛ گرچه در استدلال بر این مدعا، میان آنها تفاوتهای اند کی به چشم میخورد. به باور قاضی سعید، این
نظریه، مقتضای پیروی از رهنمودهای اهلبیت علیهم السّلام در معرفت ذات الهی است و دلایل عقلی نیز این مدعا را
اثبات میکند. از دید گاه وی، در متون دینی، پیامبران و معصومان علیهم السّلام برای رعایت حال عوام مردم، صفاتی برای
خداوند متعال بیان کردهاند، وگرنه خداوند از داشتن هرگونه صفتی پیراسته است.
گفتنی است که مبنای نفی صفات از ذات الهی، باعث شده هر دو متفکر در تفسیر صفات وارد شده در
متون دینی، روشی سلبی در پیش گرفته و صفات ثبوتی ذاتی را به صفات سلبی برگردانند و در معناشناسی
صفات، مسلک الاهیات سلبی را ب رگزینند.
Machine summary:
( چکیده قاضی سعید قمی شیعی و موسیبن میمون یهودی، در دو اثر مهم خویش، یعنی شرح توحید صدوق و دلاله الحائرین، بر تباین همهجانبه میان آفریدگار و آفریدگان پای میفشارند؛ ازاینرو، ذات مقدس الهی را از هرگونه صفتی پیراسته میدانند و وجود هرگونه صفت ثبوتی را برای ذات خداوند رد میکنند.
اشکالی که در نگاه نخست، دراینباره بهنظر میرسد، آن است که اگر خداوند صفتی ندارد، پس چگونه این همه صفات در آیات، روایات و ادعیه به ذات باریتعالی نسبت داده شده است؟ جناب قاضی سعید، إسناد صفات به خداوند را با نفی صفات از وی، چنین جمع میکند: صفات را نه بهمعنای ایجابی، بلکه بهمعنای سلب طرف مقابل این صفات، به خداوند نسبت میدهیم؛ برای نمونه «الله عالم» بهمعنای «الله لیس بجاهل» است و درحقیقت با این عبارت، نادانی را از وی سلب میکنیم، نه اینکه قائل شویم صفت علم را به نحو عین یا زائد بر ذات داشته باشد: نفی صفات از خداوند، درحقیقت بهمعنای بازگرداندن این صفات حسنی به سلب نقیض و نفی صفات مقابل آنها از ذات خداوند است، نه اینکه یک ذاتی در بین باشد و صفاتی هم در بین باشد که آن صفات قائم به ذات یا قائم به ذوات خود یا عین ذات باشند؛ به این معنا که حیثیت ذات بودن ذات، دقیقا عین حیثیت مصداقیت آن برای صفات باشد؛ یعنی ذات خداوند همانگونه که مصداقی از وجود است، مصداقی عرضی از علم و قدرت و سایر صفات باشد (همان).