Abstract:
یکی از نکته¬هایی که نظر خواننده شاهنامه را در یکی دو جا جلب می¬کنـد، بحث فلسفهستیزی یا فیلسوف¬ستیزی فردوسی است. فردوسی در دیباچه و داستان اکوان¬دیو نگاهی ستیهنده با فلسفه و فیلسوفان دارد؛ به¬گونه¬ای که در یک نوبت سخن آنان را (اگرچه از لفظ فیلسوف آشکارا استفاده نمی¬کند) «گفتار بیکار» می¬خوانـد و در نوبتی دیگر، به¬تاکید بیان میکند که به راه آنان نخواهد رفت. این درحالی است که در همان دیباچه، مطالبی را هماهنگ با سخن فیلسوفانی چون ابنسینا بیان می¬دارد. این پرسش پیش می¬آید که پس از چه روی فردوسی به انکار و دشمنی با فیلسوفان پرداخته است؟ می¬توان بر آن بود از آنجا که فردوسی مذهب اسماعیلی داشته است، همانند اسماعیلیانی همچون ابوحاتم رازی، حمیدالدّین کرمانی و ناصرخسرو و ...، با سخنان زکریای رازی سر ناسازگاری داشته است و اساسا با فلسفه مشکلی ندارد.
Machine summary:
آنچه بازگفته شد، سازگاری سخن ابن سینا را در کتاب اشارات و تنبیهات و فردوسی را در دیباچۀ شاهنامه نشان میدهد، البته این نکته دربارۀ ابن سینا طرحکردنی است که او ماده را معادل عدم میپندارد و واجبالوجود3 (خداوند) را از این عدم و امکان برکنار میداند و امکان و نیستی را سرچشمۀ بدی میپندارد؛ یعنی قالبی دوبنگرایانه را پی میریزد (بنونیست، 1387: 207) که این مسئله میتوانسته است در تضاد با سخنان و اندیشههای فردوسی باشد؛ زیرا او در شاهنامه و از جمله در مقدمۀ داستان رستم و اکواندیو معتقد است که: کزویست گردون گردان بهپای همویست بر نیک و بد رهنمای (فردوسی، 1386، ج3: 288/ 12) مطابق با این بیت، خداوند یگانهای است مطلق که او گردون گردان را آفریده است (همان گنبد تیزگردی که درمان و درد، نیکی و بدی، فزونی و کاهش از او است/همان، ج1: 8/ 73) که در مخالفت با طرح ثنوی زردشتیان و بهگونهای معتزله4 که اهل فلسفیدن بودند، بازگفته شده است؛ به سخنی دقیقتر، واکنش او به کسانی است (ازجمله ابن سینا) که آگاهانه یا ناآگاهـانه توحید الهی را نفی کردهاند؛ همچون زردشتیان که میگویند: «صانع دو است: یکی نور که صانع خیر است و یکی ظلمت که صانع شر است» (علوی، 1342: 18) و همینطور معتزله که خداونـد را توانا به انجام فعل شر نمیدانند؛ بدینسان، بدی سرچشمهای دیگر نزد آنان مییابد (بغدادی، 1988: 18؛ اندلسی ظاهری، بیتا، ج1: 112) که از دید فردوسی چنین پنداری درست نمینماید.