Abstract:
در این مقاله با استخراج و تحلیل اشعار سنایی از مجموعه آثارش دیدگاه عرفانی وی نسبت به عشق، این عنصر مهم در عرفان اسلامی مشخص میگردد. عشقی که در همه عالم ساری و جاری است و اساس خلقت و ذات پنهان آفرینش است. عشقی که خود معشوق بذر آن را در دل عاشق نهاده و با دلبریها و ترفندهای بسیار، عاشق را به خود مجذوب میکند. عشقی که عاشق را بدانجا میرساند که دیگر خود را ندیده و فقط معشوق بر وی تجلی میکند. چرا که باطنِ عاشق عین ظهور معشوق است.
In this article, by extracting and analyzing Sanai's poems from his work collections, his perspective on love - the significant element in Islamic Mysticism - is determinedThat is the love which flows through the whole world and is the cornerstone of creation and its hidden essence; the love which the beloved himself has planted its seed in the lover's heart and by cunning and numerous tricks attracts the lover to himself; the love which leads the lover to the place where he does not see himself and it is only the beloved who emanates him because the soul of the lover is the same as the manifestation of the beloved.
Machine summary:
(نسفی، 1386: 145) نظر حکیم سنایی نیز جز این نیست: عشق هیچ آفریده را نبود عاشقی جز رسیده را نبود (سنایی، 1383: باب 5 ذکر عشق) حکیم، کاملترین پیمودهی راه عشق را، که در شب معراج به لقای دوست دعوت شد و به بارگاه با عظمتش بار ریافت چنین توصیف میکند: زخود تا گم نگردی باز، هرگز نیست این ممکن که بینی از ره حکمت، جمال حضرت سلطان نه سید بود کز هستی شبی گم شد درین منزل رسید اآن جا کز او تا حق کمانی بود و کمتر زان (سنایی، 1362: قصیده136) حکیم معتقد است عاشق زمانی میتواند عاشق واقعی باشد که بتواند از تعینات دنیوی چشم بپوشد و آرزوی او، فنای در معشوق و جان دادن در مقابل او باشد: گفـت کـآخـر بوقت جـان دادن خندهات از چیست وین خوش استادن؟ گـفت خوبان چو پرده برگـیرند عاشـقان پیـشـشـان چـنـیـن مـیرنـد عـشـق را رهنـمـای وره نـبـود در طریـقـت سـر و کـلـه نـبـود (سنایی، 1383: باب5 ذکر عشق) فنای در عشق عین بقاست «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق» (حافظ، 1385:غزل11) عاشق واقعی هرگز ترسی از مرگ ندارد و عاشقی عین زندگانیست و مرگی در آن راه ندارد: چـون بترسی همی زمردن خویش عـاشقـی بـاش تـا نمیـری بیـش کــه اجــل جـان زنـدگـان را بـرد هر که از عشق زنده گشت نمرد آتــش بـار و بـرگ باشــد عشـق ملک الـموت مرگ بـاشـد عشـق (سنایی، 1383: باب 5 صفت عشق) وی، در عین حال، انسانی را که در وادی عشق قدم ننهاده، به زنده مرده تشبیه میکند یعنی انسانی که در ظاهر نفس میکشد اما روح او از عالم عشق بیخبر است، پس در واقع در عین داشتن جسم زنده، روح او مرده است و تا زمانی که سالک طریق عشق نشود از زندگان نخواهد بود، و باید بداند برای طی طریق الی الله ابتدا باید دست از تعلقات دنیا بشوید و پای پیش بگذارد: زان پیش که نوبت به سر آید تو در آن کوش تـا مـردهی زنـده شـوی ای زنـدهی مـرده (سنایی، 1362: قصیده 165) حکیم، عاشق را به نیست گشتن از هستی خویش دعوت میکند و در این راه، توصیه به ایستادگی و استقامت میفرماید و هر آن چه غیر خداست را فانی میداند: چون تو از بود خویش گشتی نیست کمر جهد بند و در راه ایـست در رهش خوانـده عاشقان بـرجـان آیـه «کـل مـن عـلیـهـا فـان» (سنایی، 1383: باب1توحید) حکیم معتقد است عشق خونریز است و سر برو عاشقی که سر خویش به پای معشوق میافکند سروری و برتری را برای خود رقم میزند.