Abstract:
وقوع بحران 1970 و افول نظم «برتون وودز» در اقتصاد سیاسی بینالملل، نقطه عطفی در گذار از مفصلبندی قدرت و هژمونی برآمده از تمدن غرب شمرده میشود. درواقع بحران در نظم هژمونیک موجود، محدود به عدم تعادل در بنیانهای مادی و معنوی قدرت ایالات متحده بهعنوان مهمترین بازیگر سیستم یادشده نیست؛ بلکه بنبست تمدن غرب بهعنوان بستر فکری و ایدئولوژیک نظم موجود نیز میباشد. دراینراستا، مفهومسازی منطق تطور قدرت و نظم در سیستم بینالمللی «پسابرتون وودز» ازیکسو، و سرشت محتمل هندسه نوین قدرت جهانی متأثر از ظرفیت دیگر تمدنها و فرهنگها ازدیگرسو، در کانون نظریهپردازی اقتصاد سیاسی و روابط بینالملل طی چند دهه اخیر قرار دارد. پرسش راهبردیای که در پژوهش حاضر واکاوی میشود، این است که شکلگیری و زوال نظم هژمونیک بینالمللی از چه منطقی پیروی میکند و در نظام بینالملل کنونی چه امکاناتی از حیث مفصلبندی قدرت و نظم، ورای ظرفیت تمدن غربی، پیشرو قرار دارد؟ در این نوشتار، با اتکا به مبانی فکری ـ فلسفی ابنخلدون، بهعنوان یکی از اندیشمندانی اسلامی، برداشتی از مفاهیم قدرت، نظم و هژمونی ارائه میشود که ضمن تبیین چگونگی ایجاد بحران در نظم هژمونیک غربمحور، ظرفیتهای تمدن نوین اسلامی برای شکل دادن به نظمی فراگیر در هندسه نوین قدرت جهانی را به بحث میگذارد. فرضیه پژوهش این است که منطق شکلگیری و زوال نظم و هژمونی در نظام اقتصاد سیاسی جهانی، برآیند تعادل و عدم تعادل بین سازههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قدرت است و از این حیث، مبانی فکری ـ فلسفی تمدن نوین اسلامی مهمترین بستر زمینهساز ارائه الگویی متعادل از قدرت و نظم در وضعیت پساهژمونی است.
Machine summary:
پرسش راهبردیای که در پژوهش حاضر واکاوی میشود، این است که شکلگیری و زوال نظم هژمونیک بینالمللی از چه منطقی پیروی میکند و در نظام بینالملل کنونی چه امکاناتی از حیث مفصلبندی قدرت و نظم، ورای ظرفیت تمدن غربی، پیشرو قرار دارد؟ در این نوشتار، با اتکا به مبانی فکری ـ فلسفی ابنخلدون، بهعنوان یکی از اندیشمندانی اسلامی، برداشتی از مفاهیم قدرت، نظم و هژمونی ارائه میشود که ضمن تبیین چگونگی ایجاد بحران در نظم هژمونیک غربمحور، ظرفیتهای تمدن نوین اسلامی برای شکل دادن به نظمی فراگیر در هندسه نوین قدرت جهانی را به بحث میگذارد.
پرسش اصلی که دراینراستا مقاله حاضر را راهبری میکند، عبارت است از اینکه شکلگیری و زوال نظم هژمونیک بینالمللی از چه منطقی پیروی میکند و در نظام بینالملل کنونی چه امکاناتی از حیث مفصلبندی قدرت و نظم، ورای ظرفیت تمدن غربی، پیشرو قرار دارد؟ پرسشهای فرعی پژوهش بدینصورت طرح شده است که عناصر تشکیلدهنده نظم بینالمللی چیست؟ چرا نظام بینالمللی در برهههایی با بحران و عدم تعادل مواجه میشود؟ زمینههای شکلگیری بحران در نظم هژمونیک بعد از جنگ دوم جهانی یا نظم «برتون وودز» کداماند؟ تمدن نوین اسلامی از چه ظرفیتهایی برای پاسخگویی به بحران نظم هژمونیک بینالمللی و ایجاد الگوی نوینی از قدرت و نظم ورای تمدن غربی برخوردار است؟ نهایتا اینکه چه الگوی تئوریک یا رهیافت نظری برای فهم دقیق منطق تحولات نظم و قدرت بینالمللی و گزینش استراتژی اقدام در مواجهه با بحران نظم هژمونیک موجود راهگشاست؟ فرضیه مقاله این است که شکلگیری و زوال الگوهای نظم و هژمونی، در پرتو تعادل و عدم تعادل بین عناصر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قدرت قابل فهم است؛ و سناریوی محتمل فراروی نظم جهانی، شکلگیری الگوی متعادل قدرت و نظم برگرفته از مبانی فکری ـ فلسفی تمدن نوین اسلامی است.