Abstract:
پژوهش حاضر با هدف بررسی تاثیر آموزش نظریه ذهن بر کارکردهای اجرایی دانشآموزان با ناتوانی یادگیری انجام شد. روش پژوهش، نیمهآزمایشی و از توع طرح پیشآزمون -پسآزمون با گروه گواه استفاده شد. جامعه آماری این پژوهش شامل دانشآموزان پسر با ناتوانی یادگیری شهر شیراز بودند. نمونه مورد مطالعه شامل 30 نفر از دانشآموزان پسر مبتلا به ناتوانی یادگیری در دامنه سنی10تا 11 سال شهر شیراز بودند که از بین آنان نمونهای به حجم 30 نفر به روش نمونهگیری در دسترس انتخاب شدند و در دوگروه آزمایش (15نفر) و گواه (15 نفر) به صورت تصادفی گمارش شدند. گروه آزمایش آموزش نظریه ذهن را در 24 جلسه 45 دقیقهای دریافت کردند. برای جمعآوری دادهها از پرسشتامه عصبشناختی کولیج (2002) استفاده شد. تحلیل دادهها با استفاده از روش تحلیل کوواریانس چندمتغیره نشان داد که میانگین نمرات کارکردهای اجرایی و خرده مقیاس-های (تصمیمگیری-برنامهریزی، سازماندهی و بازداری) در گروه آزمایش به طور معناداری افزایش یافته است (001/ 0>P). براساس نتایج پژوهش حاضر میتوان گفت از آنجا که بخش عمدهای از دانشآموزان مبتلا به ناتوانی یادگیری در کارکردهای اجرایی دچار نارسایی هستند، بنابراین آموزش نظریه ذهن میتواند به عنوان یکی از شیوههای مکمل شیوههای دیگر در این دانشآموزان به کار رود.
Machine summary:
نتایج این تحقیق نشان داد که دانش آموزان با اختلال ریاضی در کارکردهای اجرایی و هم در نظریه ذهن مشکلاتی را تجربه میکنند و بین نظریه ذهن (مؤلفه های آموزش و بازشناسی هیجانات ، باورکاذب و فریب ) و کارکردهای اجرایی (سازمان دهی، تصمیم گیری-برنامه ریزی و بازداری) در دانش آموزان با اختلال یادگیری ارتباط معناداری وجود دارد.
Perner & Lang کارکردهای اجرایی در کودکان مبتلا به اختلال های طیف اوتیسم پرداختند که نتایج نشان داد که آموزش نظریه ذهن (آموزش مؤلفه ها هیجان و باور کاذب و فریب ) بر کارکردهای اجرایی (مولفه ی سازمان دهی و برنامه ریزی) تأثیر داشته است .
Bosco, Parola, Sacco & Zettin 2.
Kouklari,Tsermentseli &Auyeung ژانگ ، چن ، وانگ و ژانگ ١ (٢٠١٨) در پژوهش های خود نشان دادند که بین مؤلفه ی باور کاذب نظریه ذهن و مؤلفه های برنامه ریزی و بازداری کارکردهای اجرایی ارتباط معناداری وجود دارد.
همچنین ، ازیک سو با توجه به اینکه تمام سه گروه ناتوانی یادگیری (اختلال خواندن ، نوشتن و ریاضیات ) در کارکردهای اجرایی عملکرد ضعیفی دارند (میرمهدی، علیزاده و سیف نراقی، ١٣٨٨؛ خسروراد و کوهبانی، ١٣٩٣؛ خانجانی، هاشمی، جنگی و بیات ١٣٩٤؛ عطادخت ، تریمانی، حضرتیساقصلو و مجدی، ١٣٩٦) و ازسوی دیگر با توجه به محدودیت نمونه ها در یک گروه از ناتوانیهای یادگیری، تمام انواع ناتوانیهای یادگیری به عنوان نمونه انتخاب شدند و نمونه مورد نظر مختص به گروه خاصی از اختلالات یادگیری نبود.