Abstract:
روایتشناسی یا دستور زبان روایت رویکردی قاعدهمند و منسجم در بررسی ساختار روایت است. این رویکرد با بررسی لایههای مختلف یک اثر ادبی میکوشد به معانی پنهان یا فراتر از متن دست یابد و قدرت فهم متن را بالا برد. نویسندگان این پژوهش تمثیل را در جایگاه گونهای از انواع روایت، برپایة منسجمترین قواعد و قوانین روایتشناسی بررسی کردهاند که با نظریههای ژرار ژنت در پنج اصل کلی (نظم و ترتیب، تداوم، بسامد یا تکرار، وجه یا حالت و آوا یا لحن) استحکام یافته است؛ همچنین برای نمونه چند تمثیل مشترک سنایی و عطار و مولانا ازنظر قواعد روایتشناسی ژرار ژنت بررسی شده است. برپایة این پژوهش مشخص میشود افزونبر ابهامآفرینی تمثیل، عوامل دیگری نیز در ماندگارکردن تمثیل بهعنوان نوع ادبی محبوب عارفان بسیار سهم داشته است؛ این عوامل عبارت است از: زمانپریشی و سرعت و شتاب تمثیل در انتقال مفاهیم عرفانی و قدرت بسامد و تکرار آن در اقناع مخاطب. همچنین در ضمن این بررسی، سیر پختگی و تکامل تمثیل در اشعار این سه عارف نیز آشکار شده است.
Narratology or grammar of narration is a systematic and coherent approach to the study of the structure of narration, which, by examining the various layers of a literary work, would achieve hidden meanings or meanings beyond the text of that literary work and enhances the comprehension of the text. This research examines the allegory as a type of narrative according to the most coherent narrative rules and regulations that Gerard Genette’s theories hold on five general principles (Order, Duration, Frequency, Mood, and Voice). And afterwards, for example, several of the common allegories of Sanai, Attar and Maulana have been examined in terms of the narrative rules of Gerard Genette. It turns out that in addition to the ambiguity of the allegory, anachronism, speed and acceleration of allegory in the transmission of mystical concepts and its frequency power and repetition in persuading the audience, have played a major role in sustaining the allegory as a mystical favorite literary genre. And in the course of this study, the evolution of the allegory in these three mystics is also revealed.
Machine summary:
حال اگر بگوييم محاکات يا بازنمايي همان روايـت اسـت ، يعنـي تکرار چيزي براي انتقال آن (حتي اگر اين تکرار در حرف باشد و نه در عمل ) به راحتـي بـه پيونـد ديرينۀ بين روايت و تمثيل پي مـي بـريم ؛ همچنـين مـي فهمـيم کـه اينهـا دو روي يکرنـگ سـکه اي روشن اند که گذر زمان آنها را از يکديگر جدا کرده است .
بـه همين دليل نويسندگان اين تحقيق تعدادي از تمثيل هاي مشترک در آثار سنايي و عطـار و مولانـا را ازنظر اصول روايت شناسي ژرار ژنت بررسي مي کنند؛ اين بررسي نشان مي دهد که افـزون بـر ابهـام ، مواردي مثل زمان پريشي ، سرعت و شـتاب روايتـي تمثيـل و قـدرت بسـامد و تکـرار آن در اقنـاع مخاطب بيشترين سهم را در ماندگارکردن تمثيل به عنوان نوع ادبي محبوب عارفان به عهـده داشـته است ؛ همچنين ضمن بررسي جزئي تمثيل ازنظر روايتي، سير تکاملي اين چند تمثيل به عنوان مشتي نمونۀ خروار، در آثار اين سه عارف آشکار مي شـود.
بعد از اين تمثيل دوباره بيان به زمان حال برمي گردد و بعد از آن از فرداي قيامت و نزد شه سخن مي گويد که هنوز نيامده اسـت و زمان پريشي آينده نگري به شمار ميرود: الااي خــواب خــوش بــرده زنــازت بـــه دســـت پيـــرزن افتـــاده بـــازت مــراصــبراســت تــاايــن بــازناگــاه به صدغيـرت رسـدبـاحضـرت شـاه بــه پــيش شــه نــدانم تــاچــه گــويي تــوايــن دم خفتــۀفــرداچــه گــوئي (همان :١٠٣) مولانا داستان باز را تمثيلي براي نااهلي که علمي در نزد اوسـت ، بـه کـار مـي بـرد و مـي گويـد استفادة نابجا از آن سبب گريزان شدن علم از او در آخر مي شود.