Abstract:
بیهقی، دبیر نامدار دربار غزنوی، با فردوسی، همعصر بود. او در تاریخی که پس از سی و هفت سال دبیری نوشت و بسیاری از جزئیات رفتارها و اندیشههای درباریان غزنوی را آشکار کرد، هیچ نشانی از فردوسی و تعاملش با دربار محمود را به دست نمیدهد. از سوی دیگر، او برای تأثیرگذاری بیشتر کلام بر خواننده، در تاریخش به شعرهای شاعران مختلف استناد میکند؛ امّا در شواهد شعری او هم یادی از شاهنامه نیست و با وجود سازگاری تام ابیاتی در شاهنامه با پایانبندی رویدادهای تاریخ بیهقی، از استناد به آن میپرهیزد. این موضوع در تحلیلهای پژوهشگران با طرد فردوسی از دربار محمود مرتبط دانسته شده و گمانهزنیهایی را موجب شده که تکیۀ بیشتر آن تحلیلها به شیوۀ برونمتنی بر بازخوانی زندگی فردوسی (هر کسی از زاویهای) متمرکز بوده و نگاه درونمتنی بر اساس شاهنامه را فروگذاشتهاند. نقد و ارزیابی آن تحلیلها -که در این جستار آمده- نشان میدهد که پژوهشگران خواستهای درونی خود را بر تحلیلها تحمیل کردهاند و همین هم ضعف بزرگ آن پژوهشها را آشکار میکند. بررسی نگاه افسانهستیزانهای که ادیبان و نویسندگان زمانۀ بیهقی داشتند، نگاه تازهای را پیش میکشد که این جستار به شیوۀ توصیفی تحلیلی، آن را به انجام رسانده و این نتیجه را به دست میدهد که در منظومۀ فکری بیهقی ژانر افسانه، خردآشوب و غیرجدّی پنداشته میشد و شاهنامه را هم از این قاعده جدا نمیدانست؛ به همین دلیل یاد آن را در تاریخ خود فروگذاشته است.
Beyhaqi, the renowned secretary of the Ghaznavid court, was a contemporary of Ferdowsi. In the history book he wrote after a career of being a court secretary for thirty-seven years, and revealing the details of the mannerisms and thoughts of the courtiers of the Ghaznavid dynasty, Beyhaqi, however, did not provide any indication to Ferdowsi and his interaction with Mahmoud's court. On the other hand, he cited the poetry of many poets for his most influential writing of history, yet he did not mention Shahnameh in his poetic evidence. Despite the consistency of the content of Shahnameh with the events Beyhaqi recounts in his historical account, he refrained from citing it, as if he deliberately ignored Ferdowsi and Shahnameh and did not see them worthy of mention in his history. This paper seeks to investigate Beyhaqi’s interaction with Ferdowsi and Shahnameh using an analytical-descriptive method, and collecting data in library research. This study shows that in Beyhaqi’s intellectual system, which resulted from rationalism and scrutiny, there was no place for myth, the mode Ferdowsi wrote Shahnameh, which was considered perplexing and unceremonious.
Machine summary:
فرخيسيستاني (١٣٨٠: ٦٦) داستان اسکندر را افسانۀ کهنه اي ميداند که ديگر کسي بدان روي نميآورد و بايد سخن را نو کرد؛ خيام (١٣١٥: ٧٩) بگومگوهاي حکيمان را افسانه اي ميداند که قبل از خواب (= مرگ ) سر داده اند؛ خاقاني (١٣٧٤: ٣٤٦) که با مجيرالدين شاگردش سر ناسازگاري داشت ، او را فسانه گو (= دروغ گو) ميشناساند؛ مولوي (١٣٧٣: ٢/ ٣٤٥) نسبت افسانه بودن را از مثنوي ميزدايد؛ حافظ (١٣٧٠: ١٩٣) جنگ هفتادودو ملت را عذر مينهد، چون در نبود حقيقت به افسانه و دروغ پرداخته اند؛ صائب (١٣٧٠: ١/ ٢٨٩) خوابش را بينياز از منت افسانه نميداند و بسياري نمونه هاي ديگر که در سراسر ادب فارسي ميتوان يافت که در آن ها افسانه با دروغ ، خرافه و خواب همراه شده است .
بهترين نمونۀ آن را در «داستان اکوان ديو» ميبينيم : تو مر ديو را مردم بد شناس کسي کو ندارد ز يزدان سپاس هر آن کو گذشت از ره مردمي ز ديوان شمر، مشمرش ز آدمي خرد گر بدين گفته ها نگرود مگر نيک مغزش همينشنود: گو آن پهلوان بود زورمند به بازو ستبر و به بالا بلند گوان خوان تو اکوان ديوش مخوان نه بر پهلواني بگردد زبان ؟ (همان ، ٣/ ٢٩٦ـ٢٩٧) جالب اينجاست که بسياري از همين روايات افسانه آميز در سيرالملوکهاي فارسي و عربي هم نيست (نولدکه ، ١٣٥٧: ٨٥) که پرهيز اين نويسندگان را از افسانه نشان ميدهد؛ براي نمونه ثعالبي که با بيهقي هم ديدار داشته (بيهقي، ١٣٨٤: ٩٠٩)، در نوشتن تاريخ خود از همان منابع فردوسي بهره گرفته ، اما «نبرد رستم با ديو سپيد» و «ديو اکوان » را نياورده است .