Abstract:
کهنالگوها از اعماق ناخودآگاه جمعی بشر نشأت میگیرند و این امر موجب شده در ذهن و روان بشر اسطورهای فراتر از مرزهای جغرافیایی، جریان و سریان پیدا کند. در مقالة پیش رو سعی شده است بر اساس روش تحلیلی ـ تطبیقی، کهنالگوی مرگ و نوزایی در دو مجموعة فارسی و عربی معاصر، بگذار کبوتر بخوابد سرودة بدیع صقور، شاعر سوری و مجموعة در ستایش کبوترها از شفیعیکدکنی نقد و بررسی گردد. رهاورد این جستار تبیین شباهتها و برخی تمایزات قابل تأمّل در موضوع کهنالگوی مرگ و نوزایی در دو اثر مذکور است. موضوع مرگ و نوزایی در این دو مجموعه به سه شکل قابل ردیابی است؛ الف: رویکرد شاعر به موضوع مرگ بیشتر از توجه وی به مفهوم نوزایی است. ب: مرگ و نوزایی به شکل متعادل رخ مینماید. ج: میزان توجه به مفهوم نوزایی بیش از توجه به موضوع مرگ است. مهمترین نتایج این پژوهش عبارتند از: بیشتر شعرهای این دو مجموعه بر تعادل میان موضوع مرگ و نوزایی استوار هستند؛ البته توجه به مرگ در شعر بدیع صقور چشمگیرتر است و شفیعیکدکنی در اشعارش بر موضوع نوزایی تأکید میورزد.
Archetypes are rooted in the depths of collective unconsciousness; some of them, beyond the geographical boundaries, are present in the minds of all men. The present article, by using analytical-comparative method, attempts to exmine "the archetype of death and rebirth" in the poems let the Pigeon sleep by Syrian poet, Badi Saqour and in the Praise of Pigeons by M.R. Shafiei Kadkani. The issue of death and rebirth in these poems can be studied in three ways: a: The poet's focus is more on the subject of death. b: Death and rebirth occur in a balanced manner. c: More attention is paid to the subject of rebirth. The most important findings of this study are as follows: Many of the poems in these two collections are based on the balance between death and rebirth. In other his poems, Badi Saqour focuses more on death; but, Shafiei Kadkani emphasizes more on the issue of rebirth.
Machine summary:
در مقالۀ پيش رو سعي شده است بر اساس روش تحليلي ـ تطبيقي، کهن الگوي مرگ و نوزايي در دو مجموعۀ فارسي و عربي معاصر، بگذار کبوتر بخوابد سرودة بديع صقور، شاعر سوري و مجموعۀ در ستايش کبوترها از شفيعيکدکني نقد و بررسي گردد.
سؤال پژوهش پژوهش حاضر در پي پاسخ به پرسش هاي ذيل است که : ١- آيا بررسي اشعار از سرزمين هاي متفاوت ، بر وجود کهن الگوي مشترک مرگ و نوزايي (که گفته ميشود در ناخودآگاه جمعي بشر وجود دارد) صحه مينهد؟ ٢- مرگ و نوزايي در اشعار دو شاعر مورد نظر، چگونه نمود يافته است ؟ و آيا مشابه هم هستند؟ اهميت و ضرورت پژوهش از آنجا که کهن الگوها ناخودآگاه تمام مردم دنيا را هدف قرار ميدهند، بنابراين بررسيهاي بين فرهنگي و تطبيقي با رويکرد کهن الگويي، امري ضروري به نظر ميرسد.
در اين دسته از اشعار که مرگ بسيار پررنگ تر است ، گاهي حس تولد يا نوزايي چنان در خاکستر جنگ و مرگ در ذهن شاعر سوري خفه شده که به ندرت ظهور مييابد: في هزيع الحرب الأخيرة تشابهت الرؤي در پاره اي از جنگ اخير، نظرها شبيه شدند رأيتُ مدتک مدت زمان زندگيت را ديدم رأيت موتي مرگم را ديدم رأيت موتي مرگم را ديدم شِبهَ قبري کان قبُرک قبر تو مثل قبر من بود شِبهَ طير کان ظلي سايۀ من همچون پرنده بود و يداي شِبهُ جناحين مبللين بدمي و دستانم مانند دو بالي که با خونم آغشته شده بودند (صقور ٢٠١٤: ٩٧) شايد آوردن واژة سايه راهي باشد تا مرگ ، مطلق نباشد و بتواند در کنار خود زندگي را حس کند؛ يعني گويا سايه اي از آن کسي که مرده يا خواهد مرد همچون پرنده اي آزاد ميشود، اما تمايل فراوان صقور به آوردن مرگ غيرقابل انکار است ، گرچه اشعارش همانند ناخودآگاه جمعي وجود او به نوزايي اشاره دارد: ثلج علي الجبل البعيد برروي کوه دور برف است علي المنحدراتُ ندوبُ قحطٍ بر روي سرازيريها نشانه هاي قحطي است مواسمُ موت !!