Abstract:
کنکاش در ماهیت رابطه علم و دین، به مثابه دو خاستگاه مهم معرفت بشری، همواره در کانون توجه اندیشمندان حوزههای فکری مختلف قرار داشته است. این رابطه اما با قرار داشتن در معرض تفاسیر متعارض و متنافر، دستخوش فراز و فرودهای بسیار بوده و هیچگاه معنای صلب و ثابت و ایستایی نداشته است. با این همه، صاحبنظران، با طرح مدلها و نظریههای متنوع، به انحاء گوناگون، سعی در تبیین این رابطۀ حقیقتاً پیچیده داشتهاند. هدف از مقاله حاضر، تحلیل و واکاوی این نظریهها و آراء متکثر است. بدین منظور، ابتدا به تأسی از مدل متأخر الکساندر، انواع روابط چهارگانه متصور میان علم و دین اعم از «تضاد، تفکیک، ترکیب و تکمیل» در پرتو آراء و مباحث نظری مرتبط توصیف میشوند و سپس رهیافتی نومایه و بدیع در این زمینه مطرح میشود که با فراروی از شیوههای رایج فهمِ رابطه علم و دین، توان آن را دارد که مناسبات و پیچیدگی های این رابطه را در پرتوی دیگرگونه آشکار سازد.
Research on the nature of the relationship between science and religion, as two important sources of human's knowledge, has always been at the center of attention of intellectuals of different field of thoughts. But because of the existance of competing and different interpretations, this relationship has its own ups and downs and never has had a dogmatic or static meaning. Nevertheless, intellectuals with introducing diverse models and theories were tried to explain this most confusing relation. This paper aims to analyze and explore these diverse theories and views. For this purpose, first inspired by Alexander, four possible types of relationship between science and religion including "conflict, separation, fusion and complementarity" were described in the light of related views and theories and then a new and exquisite approach in this area was introduced which transcending common ways of understanding science-religion relation, tries to reveal the complexities of this relation in a different light
Machine summary:
اين رهيافت نومايه و بديع کـه به طورمشخص از سـوي رونالـد کـول - ترنـر مطـرح شـده ، بـا تأکيـد بـر «ذات متکثـر و اجتماعي همه اقسام معرفت »، در يـک سـطح ، تـوان آن را دارد کـه ضـمن فراگـذري از کاستي ها و نواقص ديدگاه هاي پيشـين ، مناسـبات علـم و ديـن را در پرتـوي ديگرگونـه آشکار سازد؛گرچه در سطحي ديگر با اصـالت دادن بـه امـر اجتمـاعي ، خـود، بـه ورطـه گونه اي تقليل گرايي دينـي درمي غلتـد کـه ماحصـل آن کم اعتبـار يـا بي اعتبارشـدن آن حوزه هايي از دانش و معرفت است که به طورمشخص از منبع وحياني تغذيه مي کننـد.
بـا اين اوصاف ، استناد به اين نظريه با توجه به شرايط فرهنگي جامعه ما تا آنجا اهميت دارد که با برجسته کردن جنبه اجتماعي علم و دين ، هر دو، از تنش هاي ذاتي و بنيادي اين دو حوزه معرفتي بکاهد و از سوي ديگر بـا اتکـا بـر گونـه اي چندجانبـه گرايي راه تعامـل و تعاطي آنها را در قالب «علم ديني » بيش از پيش هموار سازد.
بـه طورکلـي ايـن ديــدگاه عمــدتا از ســوي افراط گرايــاني حمايــت مي شــود کــه بــر مبنــاي گونــه اي دوگانه انگاري ٢ يا به علم اصالت مي دهند و به دين مي تازنـد يـا آنکـه بـه نـام ديـن ، علـم را مي کوبند؛ چنان که هات مي گويد: «در يک سر اين طيف ، علم گراياني قرار دارند کـه بـا استناد به آزمون ناپذيربودن عقايد ديني بـه تخطئـه ديـن مي پردازنـد و آن را در تعـارض آشتي ناپذير با علم تلقي مي کنند و در سر ديگر طيف نيز سـنت گراياني قـرار دارنـد کـه نظريه هاي علم جديد و توسعه را معارض با عقايـد دينـي قلمـداد مي کننـد» (هـات ، ١٣٨٥).