Abstract:
کارویژه اصلی حقوق عمومی تبیین چگونگی کاربست مفهوم اقتدار و تعیین مناسبات آن با دیگر مفاهیم از جمله حقها و آزادیهای بنیادین است؛ از اینرو چگونگی کاربست آن در جامعه، اهمیت فراوان دارد و به همین دلیل با مفاهیمی چون مقبولیت و مشروعیت ارتباط تنگاتنگ دارد. بهترین جلوه اقتدار اعمال حاکمیت در جهت تضمین حقوق آنها است؛ که به نوعی با ویژگی مدیریت و رهبری جامعه سیاسی نیز مرتبط میشود. این راهبری از نظر زمانی چهرههای مختلفی از اقتدار را آشکار ساخته است. به بیان دیگر معنای اقتدار در دوران مختلف تاریخی همچون قرون وسطی، مدرن و پست مدرن دچار تحول مفهومی شده است. در قرون وسطی، اقتدار به معنای استبداد و قدرت مطلقه پادشاه بوده است. ماحصل تعمقاتی که در باب بازیابی مفهوم قدرت مطلقه توسط اندیشمندان حقوقی صورت گرفته، ارائه خوانش نوینی از حاکمیت تحت عنوان حاکمیت مشروط بود. در این مفهوم نوین از حاکمیت، هرگونه اقتدار تام و متمرکز فردی نفی شد و بهجای آن، حاکمیت مردم (حاکمیت مردم) و نمایندگان آنها (حاکمیت ملی) در قالب قانون (حاکمیت قانون) مطرح شد. این تحول خود به اندازهای موثر بوده است که سیر تاریخی حاکمیت از دوران قرون وسطی تا دوران پست مدرن به تلقی اقتدار عمومی و مشروعیت آن بر میگردد. امروزه با ظهور تفکر جهانی شدن و دولتهای فراتنظیمی که موجب گسترش روابط اجتماعی و ارتباطات در سطح ملی و فراملی شده است؛ قدرتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مختلفی ظهور یافتهاند که بعضا از دایره قدرت دولتی هم خارجاند و به صورت قدرتهای خودجوش، مردمی و غیردولتی در جامعه سربرآوردهاند.
The main function of public law is to explain how to apply the concept of authority and determine its relationship with other concepts, including fundamental rights and freedoms. Therefore, how it is used in society is very important and therefore it is closely related to concepts such as acceptability and legitimacy. The best manifestation of authority is the exercise of sovereignty to guarantee their rights, which is somehow related to the characteristics of management and leadership of the political community. This leadership has revealed various faces of authority over time. In other words, the meaning of authority has undergone a conceptual change in different historical periods, i.e. the medieval, modern and postmodern periods. In the medieval period, authority meant the tyranny and absolute power of the king. The result of the reflections on the retrieval of the concept of absolute power by legal thinkers was the presentation of a new reading of sovereignty under the title of conditional sovereignty. In this new concept of sovereignty, any total and centralized individual authority was denied, and instead, the sovereignty of the people (people sovereignty) and their representatives (national sovereignty) were introduced in the form of law (rule of law). This development itself has been so effective that the historical course of sovereignty from the medieval period to the postmodern era goes back to the perception of public authority and its legitimacy. Today, with the emergence of the idea of globalization and Post-Regulatory State that have led to the expansion of social relations and communications at the national and transnational levels, various political, economic, cultural and social powers have emerged, some of which are outside the scope of state power and have emerged as spontaneous, popular and non-governmental powers in society.
Machine summary:
از دوران باستان و از زمان افلاطون تاکنون که مباحث پست مدرنیسم مطرح است؛ قدرت در مرکز توجه بوده است (منوچهری، 1376: 32)؛ مخصوصا اینکه عصر کنونی شاهد تأثیر و تأثر متقابل قدرتهاست که با الگوهای فکری مختلفی برپایه دانش خود در عرصه رقابت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به دنبال ارائه گفتمان خود در قالب حقیقت بوده تا با غلبه بر چالشهای نظری خود و در واقع، گفتمانها، با کسب اعتبار، قدرت غالب را به دست آورند و نسبت به افرادی که با آنها رابطه اجتماعی دارند؛ اِعمال حاکمیت کنند.
بنابراین همانطور توضیح داده شد که ریشه اقتدار در مشروعیت اعتبار، احترام و نفوذی است که رهبری یا یک سیستم اجتماعی نزد اعضای زیرمجموعه خود بدست میآورد که این اعتبار و نفوذ موجب میشود اعضای زیرمجموعه بدون چون و چرا و بدون اینکه نیازی به استدلال و اقناع آنها وجود داشته باشد فرامین و دستورات رهبری یا سیستم را به اجراء در آورند، وقتی این موضوع در سطح یک ملت و برای نظام سیاسی حاکم بر جامعه مطرح میشود در این سطح، موضوع اعتبار و احترام نظام سیاسی در مرحله نخست به مشروعیت نظام سیاسی بر میگردد به این معنی که یک نظام سیاسی وقتی میتواند از اعتبار و نفوذ در جامعه برخوردار شود که مشروعیت آن نظام، از سوی شهروندان مورد پذیرش واقع شده باشد یعنی، هرگاه شهروندان به این باور برسند که نظام سیاسی حاکم بر جامعه برحق است، این باور موجب تمکین رضایتمندانه آنها از قدرت سیاسی و همراهی و پشتیبانی آنها از آن میشود و همین امر زمینههای احترام و نفوذ نظام سیاسی را نزد شهروندان فراهم میکند و درنهایت به اقتدار نظام سیاسی منتج میشود، زیرا در سایه باور به حقانیت نظام سیاسی است که مردم نظام را مورد احترام قرار میدهند برای آن اعتبار قائل میشوند و سیاستها و برنامههای آن را به اجراء در میآورند و نظام سیاسی بدون نیاز به اعمال قدرت و بکارگیری زور، قوانین و خواستههایش نزد جامعه بدلیل نفوذ ناشی از مشروعیتی که دارد به اجراء در میآید که چنین موقعیتی برای نظام سیاسی موقعیت اقتدار نامیده میشود از اینرو باتوجه به استدلالهای مطرح شده میتوان به این نتیجه رسید که مشروعیت از جمله عناصر اصلی اقتدار و از مهمترین ارکان و شروط تحقق آن است و بدون وجود مشروعیت، اقتدار به معنای واقعی در نظام سیاسی قابل تحقق نمیباشد.