Abstract:
دانش عرفان از توحید و موحد، و به عبارتی، از خداوند متعال و نسبت انسان با حق تعالی بحث میکند اما دانش سیاست از نسبت انسان با انسان پرسش به عمل میآورد. پس، بحث از نسبت و بنیاد سیاست در تفکّر عرفانی مستلزم بحث از این دو موضوع یا دستکم عنایت بدان است. در عرفان، مفهوم «ولایت» هر دو نسبت مذکور را در خود گرد آورده و لذا یک مفهوم دو وجهی (الاهیاتی-سیاسی) است. تحقیق حاضر میکوشد فرضیهی ولایت به مثابه بنیاد سیاست در عرفان را مورد پژوهش قرار دهد. البته، قبل از پرداختن به ولایت، اشارهی اجمالی به اصول بنیادین عرفان صورت میگیرد، تا جایگاه ولایت در عرفان بهتر روشن شود.
The science of mysticism discusses monotheism and monotheist, in other words, God Almighty and man's relationship with the Almighty, but political science questions the relationship between man and man. Therefore, the discussion of the relation and foundation of politics in mystical thinking requires a discussion of these two issues or at least its consideration. In mysticism, the concept of "Wilayah" includes both of these relations and is therefore a two-dimensional (theological-political) concept. The present study tries to investigate the hypothesis of Wilayah as the foundation of politics in mysticism. Of course, before addressing the Wilayah, a brief reference is made to the basic principles of mysticism, in order to better clarify the position of the Wilayah in mysticism.
Machine summary:
کتاب دوم برخی از اصول تفکر عرفانی مانند توحید، اسماء الاهی، انسان کامل و مجموعهای از مباحث دیگر را به نحو ناقص پیش میکشد و هرچند در بستر و افق آنها نور بیشتری بر شاکله کلی مسأله میافکند، اما با اینحال، راه درازی در پیش است که به واشکافیِ اعماق مسأله نایل آییم و از یک تحلیل سطحی به صورتبندی دقیق آن گذر نماییم.
سیاست عرصه انسانی است، لذا منطق تطبیق ایجاب میکند که در تفکر عرفانی نیز مسأله انسان به عنوان مبنای بحث عرفانی در این موضوع اتخاذ شود.
حاکمیت و رهبری سیاسی جهان شأن ذاتی ولایتِ انسان کامل است، انسانی که خلافت و نیابت حضرت حق تعالی به او امانت داده شده و مقدّرات جهان به دست او امضا میشود تا کاروان وجود را به سرمنزل سعادت رهنمون سازد، و در این راه عظیم، او موظف است به همراه پیروانش استقامت بورزد.
(قونوی، 2008: 189) این حقیقت چون مظهر اسم اعظم است، به تبع نور وجود الاهی در کل جهان هستی تلألو و سریان یافته و لذا در قرب هر موجودی حضور دارد.
ولایت و خلافت محمّدی (ص) در ذات خود واجد دلالت سیاسی است؛ لذا وقتی سیاست را به ولایت احاله میدهیم، درواقع به این معنا نیست که آن را به یک امرِ کاملاً غیرسیاسی احاله میدهیم، بلکه ظاهر یک امر را به باطن آن ارجاع میدهیم و بر این اساس، سیاست از درون تفکر عرفانی میجوشد و سربرمیکشد، نه اینکه به نحو عرضی از بیرون به آن الحاق و الصاق شود.
از اینرو، موقف سیاسیِ حقیقت تا کنون کمتر در تاریخ بشریت مجال و امکانِ ظهور یافته است، اما این غیاب به ذات ولایت و سلوک تفکر عرفانی برنمیگردد، بلکه به ظرفیتِ مردم و تواناییِ سلوکی آنان مربوط است.