Abstract:
در کنار انواع مراثی مذهبی، رثای بر ممدوح و یا مرثیه برای عزیز از دست
رفته، به نوعی دیگر از مرثیه نیز میتوان قائل شد که شاعر در مرگ خویش به
وی ژه برای سنگ مزار خود میسراید. از میان شاعرانی که به نوع اخیر عنایت
داشتهاند میتوان از پروین اعتصامی و شهریار یاد کرد. هرچند این دو شاعر در
عرفان مشربی مشترک ندارند و به عبارتی عرفان پروین نسبت به عرفان
شهریار متعادل تر به نظر میرسد اما غلبة فکر مرگ و اندیشة تزلزل حیات
انسانی در روح هر دو شاعر متمرکز بودهاست و شاید همین امر سبب شده که
برای سنگ مزار خویش شعری ترتیب دهند . جستار حاضر تحلیلی است
محتوایی و بلاغی از مزار سرودة این دو شاعر. نتیجهای که از این جستجو به
دست آمده حاکی از آن است که در کلام هر دوی آنها تسلیم و سکوت در
برابر مرگ دیده میشود، با این تفاوت که قطعهی شهریار چه از حیث کمیت و
چه از نظر تصویر نسبت به مزار سروده ی پروین برجستگی دارد. در شعر
پروین اندوه و مسکنت و عبرتانگیزی وجه غالب است و عنصر عاطفه
حضور پر رنگتری دارد، اما در شعر شهریار عاطفه با تصاویر متنوع از طبیعت
در هم تنیده شده و از این جهت امتیاز دارد.
Machine summary:
شهريار در لخت دوم طی 10 بيت تابلویی ترسیم میکند که ضمن آن مظاهر گوناگون طبيعت از كوهساران و آفتاب و ماه و آسمان و جويبار را مورد خطاب قرار داده و با آنها به نجوا نشسته و از آنها صرف نظر از كوهسار و چرخ گردان تقاضايي كرده است، چراكه كوهستانهاي سنگين و سهمگين در برابر تحولاتي كه بشر از زادن و مردن و تبه شدن از سر گذرانده همان «سنگدل كوهسار» باقی مانده و هيچ تغييري در هيچ زماني نپذيرفته (بيت 9) اما از آفتاب ميخواهد چون گذشتههاي دور همچنان بر آيندگان صد قرن ديگر بتابد، از ماه «سيمگون تاج» نيز تقاضا دارد تا با عاشقان هجران زده همچنان قصه سر كند و از ثريا ميطلبد كه غمگسار زندانيان باشد.
4 از بيت 8 كه شهريار با تخيل بلندپرواز خود در فضاي رومانتيك و رويايي سفر ميكند و بسياري از مظاهر طبيعت را مورد خطابهاي مكرر خود قرار ميدهد، ديگر با يك استعاره و يا تشخيص بلاغي روبه رو نيستيم و به گونهاي شهريار را باورمند به زنده بودن و شعور جمادات مييابيم كه تبلور بارز آن در كلام عارفاني چون مولانا ديده ميشود: باد و خاك و آب و آتش بندهاند با من و تو مرده با حق زندهاند (مثنوي، دفتر اول: بيت 838) پروين سخن خود را با گلايه از معاملة دهر و سفارش به تسليم و تمكين در برابر حملة قضا ادامه داده در واقع تسليم او در برابر معاملة دهر از سر جبر و تن دادن به قضاست نه تسليم و رضاي عميق و عارفانه «كه حلاج را پاي كوبان و دست افشان به پاي دار ميبرد» (بهبهاني، 98: 1370).