Abstract:
د. ت سوزوکی(۱۸۷۰ - ۱۹۶۶) در خطابههایی بر ذن بودیسم، با مقایسهی دو شعر از ماتسیو باشو(۱۶۴۴ - ۱۶۹۴) هایکوسرای بزرگ ژاپنی و آلفرد تنیسون(۱۸۰۹ - ۱۸۹۲) ملکالشعرای بریتانیا، از دو نوع تفکر که به هنر نیز سرایت پیدا کرده پرده بر میدارد. او خصوصیت توصیف شرقی را در مشاهده کردن و نظارهگری؛ و خصوصیت توصیف غربی را در تصاحب و از آن خودسازی میبیند و از این نکته به برآیند درونی یک هنرمند میرسد. در این نوشتار با بررسی انسانشناسانه و با استفاده از نظریهی سوزوکی در مورد حد افتراق شرق و غرب، سعی در بررسی دیالکتیکی داریم که منجر به تولید آثار کسانی همچون یوکیو میشیما(۱۹۲۵ - ۱۹۷۰) و رابرت ویلسن(۱۹۴۱-) شده است. میشیما با تمرکز بر گونههای کهن نمایش در ژاپن، اقدام به نگارش نمایشنامههایی مدرن برای کابوکی و نو نمود. ویلسن نیز در نمایش انیشتین در ساحل با استفاده از سنتهای نمایشی ژاپن، اثری مدرن خلق کرد. هر دو فرد در تلاش بودند که گونههای کهن را از کارکرد موزهای خارج ساخته و به شاکلههایی جدید از بطن سنت دست یابند. اما از دیرباز این نگرانی وجود داشته است که گونههای کهن به واسطه مناسباتی که در خود دارند باید در همان ساختار انجام پذیرند زیرا خارج شدن از آن ساختار مساوی با خروج از کالبد خود خواهد بود و این به منزلهی تهی کردن سنتهای پیشین تلقی میشد. بنابراین باید با این سنت چه کرد؟ از اینرو پرسش این پژوهش در چگونگی مواجهه با سنت، با استفاده از درهمآمیختگی دو سنت شرق و غرب است. فرضیهی این مقاله مبتنی بر این است که میشیما و ویلسن سنتها را قداستزدایی کرده اما در عین حال روح آن را حفظ نمودند. در این راه، میشیما به متن توجه نمود و ویلسن ساحت بدن و تقطیع کلامی و بدنی در یک نمایش نو را مورد توجه قرار داد. هر دو نفر، سلوک را حفظ کردند و فرآیند مدرنسازی را با سلوک همراه کردند. به نظر آنان در ساحت مدرن نیز باید آیینسازی جدیدی تحقق پذیرد و بدون آیین جدید، آیین کهن مدرنسازی نمیشود و امکان به نمایش درآمدن را نمییابد.
D. T. Suzuki (1870 - 1966) in his sermons on Zen Buddhism, by comparing two poems by Basho (1644 - 1694) and Tennyson (1809 - 1892) , reveals two types of thought that have also spread to art. He sees the nature of the Eastern description in observation and the nature of the Western description, and from this he arrives at the inner result of an artist. In this article, using an anthropological study using Suzuki’s theory of the difference between East and West, we try to make a dialectical study that has led to the production of works by Yukio Mishima (1925 - 1970) and Robert Wilson (1941-). Focusing on the old forms of drama in Japan, Mishima began writing modern plays for Kabuki and Noh. Wilson also created a modern work in Einstein’s play on the beach, using Japanese theatrical traditions. Both were trying to deconstruct old species from museum use and achieve new shapes from the heart of tradition. But there has long been a concern that the ancient species, because of the relations they have within themselves, should be done in the same structure, because leaving that structure would be tantamount to leaving their body, and this was seen as an emptying of previous traditions. So what to do with this tradition? Hence, the question of this research is how to deal with tradition, using the fusion of two traditions, East and West. The hypothesis of this article is that Mishima and Wilson sanctified traditions but at the same time preserved their spirit. In this way, Mishima turned his attention to the text, and Wilson focused on the area of the body and the verbal and physical fragmentation in a Noh play. Both maintained the behavior and accompanied the modernization process wit h the behavior. In their opinion, a new ritualization should be realized in the modern field as well, and without the new ritual, the old ritualization cannot be modernized and cannot be displayed.
Machine summary:
نمایش نو «گرفتن حالت (صورت) یک لحظهی زودگذر از طریق ردّ کامل واقعیت و آمیختگی دقیق منابع تکنیکی است» (براون، ١٣٩٥: ٦٣١) و این برآمده از مشاهده در سنت شرق است که در ذن بودیسم نیز جلوه دارد.
این تحقیق از این روی اهمیت مییابد که ضرورت بررسی دیالکتیکی تئاتر شرق و غرب در مطالعات بینافرهنگی احساس میشود و با بررسی راهکارهای هنری که میشیما و ویلسن ارائه دادهاند میتوان زمینهای برای بررسی دیالکتیکی سایر آثار شرقی و غربی فراهم کرد و نگاهی متفاوت به این مقوله داشت.
در این روش ابتدا اعتبار مطلقی که به موضوعات دادهشده و موجب افتراق آنهاست، از بین میرود و سپس همان گفتوگو و دیالوگی شکل میگیرد که منجر به نوعی آگاهی میشود (هگل، ١٩٨٧: ٥٢١) اما اگر شرق را تز و غرب را آنتیتز قراردهیم١٥، دیالکتیک شرق و غرب چگونه است و چه سنتز یا سنتزهایی را تولید میکند و دیالکتیک به مثابه یک روش فلسفی چگونه میتواند ما را به نتیجهای هنری برساند؟ نتیجهی هنری همان مابهازایی است که در نتیجهی دیالکتیک دو فرهنگ حاصل میشود و به آگاهی شهودی افراد میانجامد.
نتیجهگیری در این مقاله سعی بر این بود تا با بررسی نمایش ژاپنی و اقتباسی که میشیما در حوزهی ادبیات و زبان و ویلسن در حوزهی بصری انجام دادهاند، مسیر مدرنسازی گونههای کهن ژاپن را به صورتی دیالکتیک میان شرق و غرب پیدا کنیم.