Abstract:
آنچه این مقاله در راستای آن میکوشد تشریح رابطهی تصوّف و خردورزی است» ظاهرا
صوفیه جدالی همیشگی با جریانهای فکری مبتنی بر خردگرایی داشتهاند و این موضوعی
آشکار در متون نظم و نثر صوفیه به شمار میآید اما ریشههای این تضاد و نیز بررسی
تفاوتهایی که در آرای صوفیه در مواجهه با تعقل به چشم میخورد از نکاتی است که قابل
کنکاش و جالب توجه میباشد؛ این تعارضات را در دو محور کلی میتوان پی گرفت ابتدا
سیر تحول فکری این جریان در دوران خود در طی قرون متمادی و سپس تفاوتهای عمیق
که مابین خواص صوفیه و عوام این گروه وجود داشته» به گونهای که شیوه و طرز نگرش
این دو گروه در خردستیزی اگرچه در ظاهر شبیه هم ولی در محتوا و درونمایه تفاوتی
آشکار دارد.
Machine summary:
بررسي و تحليل خرد ستيزي صوفيه در متون صوفيه يکي از آسيب هاي بسيار جدي صوفيه جدالي است که اين طايفه با اهل علم داشته اند،به گونه اي که از ديدگاه آنان اهل علم (متکلم يا فيلسوف ) گمراهاني دور از حقيقت محسوب مي شدند و از تمام اسباب بر ضد آنان بهره مي بردند، از نظر صوفيه 173 اهل خرد افرادي بي خبر از آخرت و غرق در نيازهاي اين جهاني بوده و علومشان در شناسايي رازهاي جهان ناقص و حتي شايسته ي نابودي است ، حکايات فراواني در اين زمينه وجود دارد براي مثال :مي گويند وقتي يک تن از علما بر کلام بايزيد اعتراض کرد که اين سخن با علم موافق نيست شيخ پرسيد آيا تو بر کل علم دست يافته اي ؟ گفت : نه ، شيخ گفت : اين سخن ، تعلق به آن پاره از علم دارد که به تو نرسيده است (زرين کوب ، ١٣٨٥ ب :٣٨،٣٧) و همچنين درباره خواجه عبدالله انصاري روايت کرده اند که واعظي درماه رمضان به هرات آمده بود و شيخ در کلام او بوي فلسفه شنيده بود فتنه ي عظيمي بر انگيخت چنانکه ابن جوزي در المنتظم روايت مي کند در اثر تحريک شيخ عامه بر اين واعظ شوريدند، خانه اش را آتش زدند و چون خودوي از هرات به پوشنگ گريخت و به قاضي ابو سعيد فوشنجي مدرس نظاميه پناه برد، مردم او را تا پوشنگ دنبال کردند، به قاضي هم اهانتهارفت و سر در مدرسه ي او را سياه کردند و فتنه چنان بالا گرفت که خواجه نظام الملک وزير ناچار شد در آن دخالت کند و تا وي خواجه عبدالله انصاري را در آن سن و سال تبعيد نکرد، فتنه نيار اميد (همان : ٧٣) و يا گفتۀ شبلي که مؤلف کتاب اللمع نقل مي کند، حاکي از تحقيري است که نسبت به علم ظاهر دارد و باز يادآور اقوال بايزيد است که مي گويد سي سال حديث و فقه نوشتم تا آنکه صبح نقاب افکند آنگاه نزد آنها که از آنها حديث نوشته بودم رفتم و گفتم فقه خداي مي خواهم هيچ کس از آنها با من سخن نگفت (همان : ١٥٧).