Abstract:
نظامی، شاعری است که جوهر شعر و شاعری در وی قویتر، پرمایهتر و پررنگتر از جنبههای فکریـ فلسفی، و پویایی اندیشه در مسیر چون و چراها و حیرتها و دگرگونیها است. سیر تفکّر و اعتقاد و اندیشهی او بیشتر جریان ثابت و مستمرّی را میپوید که همانند شیوهی زندگیاش، نسبتاً آرام و بیافت و خیز است.
دیدگاههای اعتقادی- مذهبی وی نیز که بر مسلک اشاعره است، با کاربری ناچیز و ناقابل عقل با « پای چوبینش »! بیشتر بر این یکدستی و یکسانی مددرسان میباشد. چون اساساً اعتراض بر هر چیز و هر جریانی، از تفکّر و مقایسه خیزد و ابزار لازم آن هم عقل و خرد است. در تفکّری که عقل، گرچه گاه ستایش شده و حتّی اثری به نام خردنامه تألیف میگردد، لیکن به کرّات به ناکارآمدی و ناتوانی آن تأکید میشود، کمتر چیزی مورد اعتراض و انتقاد واقع میگردد. کلّ هستی با جریانی بسامان و مقدّر « به آن چه باید باشد»، جاری است و این نگرش، جهانبینی یکدست و ثابتی را مینماید که در آن جای تضاد و تناقض خالی است و یا کمتر دیده میشود.
از طرفی برتری و غلبهی قوهی شاعری و جوهرهی شعری نیز در شاعر، مزید بر علّت است. و این مجموع از نظامی شاعری ساخته داستانپرداز که بیش از هر چیز قدرت تخیّل و وصف و ایجاد هیجان و جاذبههای ذوقی و عاطفی و حسّی در او خودنمایی میکند تا تخیّل و تفکّر و چون و چراهای برخاسته از حیرت و چالشهای عقلی.
لذا، در حوزهی تناقضهای فکری او بیشتر با کلیّتها مواجهیم تا با جزئیّات فکری و اندیشههای دقیق موردی.
Machine summary:
جنــبش اول کــه قلــم برگرفــت حــرف نخســتين ز ســخن درگرفــت پــرده ي خلــوت چــو برانداختنــد جلـــوت اول بـــه ســـخن ســـاختند تـــا ســـخن آوازه ي دل در نـــداد جــان تــن آزاده بــه گــل درنــداد چــون قلــم آمــد شــدن آغــاز کــرد چشـم جهـان را بـه سـخن بـاز کـرد بــي ســخن آوازه ي عــالم نبــود ايـن همـه گفتنـد و سـخن کـم نبـود در لغت عشق سـخن جـان ماسـت ما سـخنيم ، ايـن طلـل ايـوان ماسـت خـط هــر انديشــه کـه پيوســته انــد بــر پــر مرغــان ســخن بســته انــد نيســت در ايــن کهنــه ي نــوخيزتر مـــوي شـــکافي ز ســـخن تيزتـــر اول انديشــــه ، پســــين شــــمار هم سخن است ، اين سخن ايـن جـابـدار تــاجوران تــاجورش خوانــده انــد وآن دگــران آن دگــرش خوانــده انــد گــه بــه نــواي علمــش برکشــند گـــه بـــه نگـــار قلمـــش درکشـــند واو ز علـــم فـــتح نماينـــده تـــر وز قلــــم اقلــــيم گشــــاينده تــــر گر چه سـخن خـود ننمايـد جمـال پـــيش پرســـتنده ي مشـــتي خيـــال ما کـه نظـر بـر سـخن افگنـده ايـم مــرده ي اويــيم و بــدو زنــده ايــم ...
٤٠-٤١) اما، شاعر جايي ديگر در بحث ارزش طاعت و بندگي خالق ، سخن را در مقابل عمل قرار داده و بياعتبار ميشمرد، ميفرمايد: اگر قرار بود امور با سخن انجام گيرد و اعتبار يابد، پس کار من بنده ، نظامي، در اعتلا بايد به فلک ميرسيد : حاصـل دنيـا چـو يکـي سـاعت اسـت طاعت کن ،کز همه بـه طاعـت اسـت عــذر ميــاور، نــه حيــل خواســتند اين سخن است ، از تو عمل خواسـتند گــر بــه ســخن کــار ميســر شــدي کــار نظــامي بــه فلــک برشــدي (مخزن الاسرار، ص .