Abstract:
زبان واسطه یا رسانهای است که جهان به مدد آن خود را میگشاید، زبان فقط ابژه (ابزاری) در دست ما نیست، بلکه حافظ سنت و واسطهای است که همراه با آن ما وجود داریم و خود را درک میکنیم. تأثیر زبان بر ما به گونهای است که ما از تأثیر آن بر خود آگاه نیستیم. تفسیر ما از جهان، امری زبانی است. در واقع زبان نشانۀ واقعی محدودیت ماست. زبان همواره ما را احاطه کرده است؛ گادامر لحظۀ تکوین فهم را لحظۀ همزبانی مینامد، لحظهای که زبان مفسر با زبان اثر آمیخته و ممزوج شده و زبانی مشترک پدید میآید، از نظر گادامر در رویارویی با متن ما چنان محو معنا میشویم که نقش زبان را فراموش میکنیم. مولانا در مقام یک شاعر و عارف بلندپایه بیش از دیگران در باب زبان و کمّ و کیف فهم حاصل از آن سخن گفته است این امر تنها از آنرو نیست که او شاعر است بلکه از آن جهت است که وی در مقام یک عارف عاشق ناگزیر بوده است با سخنگویی و زبان آوری ، دریافتها و تجارب خود را بیان کند. نتایج این پژوهش که به شیوۀ توصیفی – تحلیلی و برپایۀ دادههای کتابخانهای و روش سندکاوی به دست آمده است نشان میدهد که مولانا همراستا با تئوری هرمنوتیکی فهم گئورگ گادامر زبان را امری نارسا در مسئلۀ فهم میداند.
Language is a mediation or media that the world opens its own sake, language is not the only object in our hands, but the preservation of the tradition and the interfaces which we exist with it and we can understand ourselves. The influence of language on us is such that we are not able to find out the effects .Our interpretation of the world is only linguistic infect language is the real pattern of our limited. Language has always surrounded us Gadamer calls the moment of understanding development as the moment of coincidence, the moment when the interpreter's language becomes intertwined and merged and a common language emerges, Gadamer confronts our text so meaningless that we forget the role of language. As a poet and aristologist, Rumi has spoken more than other people about the language and the poetry, and his understanding of the result is that it is not only because he is a poet, but because he was inevitably a mystic of love. He forced to explain his experiences and his results the results of this research, based on the descriptive-analytical of the library data and the documentary method, show that Rumi is consistent with the hermeneutical theory of Georg Gadamer's understanding of language as unable stuff for transferring the understanding.
Machine summary:
گادامر زبان را قلمرو هستي بشر ميداند و آن را عامل اساسي فهم مشترک انسان ها ميداند ضرورت زبان براي آدمي مانند ضرورت هوا براي ادامۀ حيات است « زبان از نظر گادامر فقط ابژه اي در دست ما نيست ، بلکه حافظ سنت و واسطه اي است که همراه با آن ما وجود خود را درک ميکنيم ، تأثر زبان بر ما به گونه اي است که ما از تأثير آن بر خود آگاه نيستيم ، تفسير ما از جهان ، امري زباني است اما از سويي چون ما جهان را به وسيلۀ زبان تاريخي خاص ، ميفهميم لذا زبان محدود است و به تبع آن جهان را محدود و متناهي ميکند، زبان براي بشر و فهم او محدوديت ايجاد ميکند» (نصري، ١٣٨٣: ٦٠).
گوينده مطلبي را که از ذهن و انديشه اش ميگذرد، در يک قالب الفاظ به زبان ميآورد، اما چون از يک سو ظرفيت الفاظ براي بيان انديشه هاي گوينده محدود است و از سوي ديگر گوينده قصد دارد تا مطالب خود را به هر حال بيان کند، بنابراين ناگزير است تا از الفاظ موجود بهره گيرد و مفهوم خود را بيان کند، از همين جاست که مولانا از محدوديت لفظ در نشان دادن معنا و فهم آن سخن ميگويد: نکتۀ قابل توجه آنکه مقصود مولانا معناي عرفي الفاظ نيست بلکه ويژگي ها و صفات مدلول الفاظ است چرا که لفظ همواره توانايي ارائۀ فهم کامل را ندارد: عالم و عادل همه معناست و بس کش نيابي در مکان و بيش و بس (مولانا، ١٣٧٥ : ٢٠٢٩/١) و نيز: لفظ در معني هميشه نارسان زان پيمبر گفت قد کل لسان نطق اسطرلاب باشد در حساب چه قدر داند ز چرخ و آفتاب (مولانا، ١٣٧٥ : ٣٠٢٥/٢-٣٠٢٤) مولانا لفظ يا زبان را براي توصيف ، تصوير و فهم جهان برون و درون از ذهن داراي کاستي ميداند اين درک او بر نسبيگرايي و تکثرگرايي شناخت شناسانه و دين شناسانۀ او استوار است .