Abstract:
چرا «دمکراسی»، چونان مفهومی فلسفی، فقط در برخی از جوامع نهادینه میشود و در جوامع مختلف نمودهای مختلفی مییابد؟ چرا «دمکراسی» در برخی از جوامع «از پایین به بالا» و «شهرستانمحور» است اما در برخی دیگر از جوامع «از بالا به پایین» و «پایتختمحور» است؟ «دمکراسیهای شهرستانگرا» چهمزیتهایی و «دمکراسیهای پایتختگرا» چهمعایبی دارند؟ این مقاله، با تحلیل تطبیقی این دو نوع دمکراسی براساس «فلسفه سیاست» توکویل، در پی یافتن پاسخ این پرسشهاست. این مقاله، پس از واکاوی علل پیدایش این دو گونه متفاوت از دمکراسی، پیامدها، مزایا و معایب آنها را بررسی میکند و نشان میدهد دمکراسی، پیش و بیش از آنکه مفهومی سیاسی چونان شیوهای از زمامداری باشد، مفهومی فرهنگی چونان شیوهای از زندگی است و در فقدان «دمکراسی فرهنگی» و «فرهنگ و خلقوخوی دمکراتیک»، «دمکراسی سیاسی»، خود، به گونه جدیدی از «ستمگری» تبدیل میشود و «دمکراسی مرکزگرا»، که به شهرستانها بیتوجه است و فقط به پایتخت توجه میکند، با «روح فلسفی دمکراسی» ناسازگار است.
Why ‘democracy,’ as a philosophical concept, thrives in some societies and not in others, and it has different shapes in different societies? Why, in some societies, ‘democracy’ is ‘from bottom-up,’ and ‘township-based,’ but it is ‘top-down,’ and ‘centralist’ in some other societies? What are the merits and advantages of ‘township democracies’ and disadvantages of ‘centralist democracies?’ This paper tries to answer to these questions by a comparative analysis of these two democracies according to Tocqueville’s political philosophy. Having shown the causes of these two different kinds of democracy, it analyzes their consequences, advantages, and disadvantages and shows that democracy is more a cultural concept as a way of life than a political concept as a way of governing and without ‘cultural democracy’ and ‘democratic culture and mores,’ ‘political democracy’ will itself become a new kind of ‘tyranny’ and ‘centralist democracy’ that neglects the towns and only cares about the capital is incompatible with the ‘philosophical spirit of dempcracy.’
Machine summary:
پاسخ لاک به اين پرسش ، که الگوي نويسندگان «قانون اساسي» آمريکا شد، عبارت بود از «تفکيک و موازنه قوا» اما توکويل به «راه کارهاي قانوني صرف براي تقسيم قدرت » چندان خوش بين نبود و گمان ميکرد در جوامع دمکراتيک ، که در آنها «اکثريت » همان نقشي را دارد که «پادشاه » در نظام هاي پادشاهي مطلق قديم داشت ، يک «راه کار صرفا قانوني» نميتواند مقصود ما را برآورده کند.
توکويل ميگويد هيچ چيز همچون ازدواج گوياي شيوه رابطه طبقات مختلف با يک ديگر و «برابري موقعيت » آنها نيست : اگر ميخواهيد دريابيد در ميان يک ملت نظام کاستي و ايده ها، آداب ورسوم و موانعي که هميشه ايجاد ميکند کاملا ريشه کن شده است ، به ازدواج بنگريد.
نظر توکويل ، درباره جامعه مدني، گرد هم آمدن افراد و تشکيل انجمن ، با نظر بسياري از فيلسوفان ليبرال ديگر، مانند هابز، روسو و بنتم ، متفاوت بود: هابز ميگفت «انجمن ها» «کرم هاي درون بافت هاي بدن سياست » هستند و «اگر نظريه تقسيم قوا وجود نداشت انگلستان درگير جنگ داخلي اخير نميشد»؛ روسو از آنها متنفر بود زيرا آنها را ته مانده نظام فئودالي ميدانست که اراده عمومي مردم را واژگون ميکنند؛ و بنتم همه آنها را «منافع شيطاني» ناميد که مانع قانون گذاري يک دست و خردمندانه براي دست يابي به بيشترين خير براي بيشترين افراد ميشوند و فقط سوداي منافع سازمان خود را در سر ميپرورانند(٦٦-٦٥ :٢٠٠٢ ,Crick).
اهميت «جغرافيا» پيش بيني توکويل ، در آخرين جمله جلد نخست دمکراسي، درباره تقسيم جهان ميان بلوک شرق و غرب گوياي اهميت «جغرافيا» در تحليل «سياست » است : «سرآغاز اين دو ملت (روس ها و آمريکاييها) دو نقطه متفاوت و مسيرشان نيز متفاوت است ؛ اما گويا مشيت الهي آنها را براي کنترل سرنوشت نيمي از جهان برگزيده است »(٤٨٥ :٢٠٠٢ ,Tocqueville).