Abstract:
خلق معکوس یکی از ایدههای محوری در عرفان سیمون وی است که نخستین بار از سوی او در گفتمان الهیاتی و عرفانی مسیحیت مطرح گردید. فهم ایدۀ خلق معکوس در گروی فهم مدل آفرینش از منظر سیمون وی است. به باور سیمون وی، خدا از روی عشق برای آنکه جهانِ خلقت تحقق یابد از خداییِ خود کنارهگیری میکند. در آفرینش، همانطور که خدا خودش را از الوهیتش تهی میکند تا آدمی و جهان خلقت وجود داشته باشند، در خلق معکوس نیز انسان باید با تقلید از خدا خودش را از آنچه که به او داده شده است تهی کند تا بتواند آنگونه که خدا میخواهد در آفرینش مشارکت کند. خلقمعکوس صرفاً به معنای تقلید از انقطاع خدا از الوهیتش نیست؛ بلکه یک کنش منفعلانه است که در این عمل، پس از ترک دلبستگیها و خیالاندیشیها باید تنها چشم بهراه بود. سیمون وی از رهگذر عمل خلق معکوس، چگونگیِ نفی خود پرستی و دوری جستن از خود محوری را تبیین میکند.
Decreation is one of the central ideas in Simone Weil’s mysticism that first was introduced by her into theological and mystical discourse of Christianity. Understanding the idea of decreation depends on understanding Weil’s model of creation. She believed that God, out of love, withdraws from His divinity so that the world of creation to be realized. Just as, in creation, God empties Himself of His divinity in order for man and the world to exist, so in decreation, man, by imitating God, also must empty himself of what have been given to him so that he can participate in creation as God wills. Decreation isn’t just imitating God detaching Himself from His divinity; rather, it is a passive action which, in practice, must be waited for after giving all the attachments and fantasies up. Simone Weil, through the act of decreation, explains how to deny selfishness and avoid self-centeredness.
Machine summary:
در آفرینش ، همان طور که خدا خودش را از الوهیتش تهی می کند تا آدمی و جهان خلقت وجود داشته باشند، در خلق معکوس نیز انسان باید با تقلید از خدا خودش را از آنچه که به او داده شده است تهی کند تا بتواند آن گونه که خدا می خواهد در آفرینش مشارکت کند.
سیمون وی از طریق روایت تیمائوس افلاطون که همان گونه که خالق با ِ تقلید از آنچه که ابدی و فناناپذیر است ، جهانی حادث و تغییرپذیر را آفرید [۱۳]، براین باور است که انسان نیز باید در عمل خلق معکوس از خدا که لایتناهی است ، تقلید کند تا بدین شیوه در آفرینش سهیم شود.
در آفرینش ، همان طور که خدا خودش را از الوهیتش تهی می کند و به این الوهیت هیچ تعلق خاطری ندارد تا آدمی و جهان تحقق داشته باشند، در خلق معکوس نیز انسان باید با تقلید از خدا خودش را از آنچه که به او داده شده است ، تهی کند و هیچ عدم تعلقی به آن نداشته باشد تا بتواند بدین نحو در خلقت آن گونه که خدا می خواهد سهیم شود.
ِ بدین ترتیب ، انسانی مخاطب قرار می گیرد که در جایگاه سوژه قرار دارد، چرا که برای تحقق خلق معکوس باید ابتدا چنین نگرشی را اصلاح نمود، در غیر این صورت نه تنها نمی توان به خلق معکوس رسید، بلکه انسان همواره در شناخت نسبت به خودش در یک گمراهی باقی می ماند که هر چیزی در سلطه و قدرت اوست .