Abstract:
دیوید هیوم با درنظرداشتن عقلانیت معرفتی، سخن از عقلانیبودن گرایشها و عواطف انسانی را بیمعنا میداند. حال آنکه عقلانیت صرفاً به عقلانیت معرفتی خلاصه نمیشود و اگر عقلانیت ارزشی را بپذیریم، آنگاه عواطف و اعمال انسانی نیز میتوانند به این معنا، عقلانی یا غیر عقلانی باشند. در عقلانیت معرفتی، هماهنگی و تطابق ذهن و عین، مد نظر است و در عقلانیت ارزشی، هماهنگی و تناسب میان موجودات و بهویژه، بر اساس تبیین الهی، میان موجودات و خدا. اینگونه هماهنگی و سازگاری دارای ارزش بنیادین است و ازاینرو، عقلانیت و ارزش، دو روی یک سکهاند. برخی آموزههای اسلامی، که درباره عقل و تعقل سخن گفتهاند، قابل تفسیر بر اساس این نوع عقلانیت هستند و ازآنجاکه این آموزهها، فهم اینگونه عقلانیت را به قلب نسبت دادهاند و از طرفی، قلب را مرکز عواطف دانستهاند، میتوان قلب را قوّهای معرفتی-انگیزشی دانست که درصورتیکه سالم باشد، هم ارزشهای وجودی را درک میکند و هم انسان را بهسوی آنها سوق میدهد.
Considering epistemic rationality, David Hume considers talking about the rationality of human tendencies and emotions as meaningless. However, rationality is not limited to epistemic rationality, and if we accept value-based rationality, then human emotions and actions can also be rational or irrational. In epistemic rationality, harmony and conformity of mind and object is considered, and in value-based rationality, harmony and proportion between creatures or between creatures and God is regarded (especially, based on the divine explanation). Such harmony is of fundamental value, and therefore rationality and value are two sides of the same coin. Some Islamic teachings, which have dealt with intellect and reason, can be interpreted on the basis of this kind of rationality. And since these teachings attribute the understanding of such rationality to the heart and, on the other hand, consider the heart as the center of emotions, the heart can be considered as an epistemological-motivational force that, if healthy, understands the existential values and leads man towards them.
Machine summary:
برخی آموزههای اسلامی، که درباره عقل و تعقل سخن گفتهاند، قابل تفسیر بر اساس این نوع عقلانیت هستند و ازآنجاکه این آموزهها، فهم اینگونه عقلانیت را به قلب نسبت دادهاند و از طرفی، قلب را مرکز عواطف دانستهاند، میتوان قلب را قوّهای معرفتی-انگیزشی دانست که درصورتیکه سالم باشد، هم ارزشهای وجودی را درک میکند و هم انسان را بهسوی آنها سوق میدهد.
هیوم با توجه به اینکه عقل هیچ نیروی انگیزشی ندارد و تنها کاشف امور است، به اینجا میرسد که عقل هیچگاه نمیتواند مقاومتی در برابر امیال و احساسات ما داشته باشد؛ چرا که اگر بخواهد در برابرآنها مقاومت کند، باید انگیزهای در مقابل آنها پدید آورد و حال آنکه اساساً کار عقل، ایجاد انگیزه نیست.
بیان چالشبرانگیز هیوم در برابر این تفکر چنین است: عقل صرفاً برده احساسات است و باید باشد و هرگز نمیتواند شأن دیگری برای خود قائل شود، جز آنکه در خدمت احساسات و مطیع آنها باشد.
اما آیا میتوان برای ساحت گرایشی یا عاطفی انسان نیز غایتی را در نظر گرفت؟ در تحلیل دیدگاه هیوم، میتوانیم بگوییم که او مسئله را به لذت و رنج برمیگرداند و معتقد است که ه لذت گرایش داریم، هر جا که لذتی بیابیم به آن تمایل پیدا میکنیم و از آنجا که از درد و رنج گریزانیم، هر جا که درد و رنجی را بیابیم نسبت به آن متنفر میشویم.
اما از منظر غیر معرفتی، در اندیشه متعارف، عقلانیت عملی یا به تعبیر پیشنهادی ما عقلانیت ارزشی نیز پذیرفته شده است و از این منظر، انسان عاقل کسی است که گرایشها و اعمال او در چنین مسیری قرار داشته باشند.