با شاعران امروز Literature and art

"163 ای خطه دلیری و دانایی‌ اقیم نار و نور اهورایی‌ تو قبله‌ی قبیله‌ی خورشیدی‌ چشم و چراغ جان و دل مایی‌ دریا و کوه و جنگل سبز تو مازندران منظر رؤیایی‌ مرد و زن از گیاه تو روییده‌ست‌ زین رو،بهشت آدم و حوایی‌ مرد تو آزمون سر افرازی‌ زن،شور عشق و شادی و شیدایی‌ طومار سرنوشت غریب تو ای سرگذشت خاک،تماشایی‌ تاریخ لب ز قصه فرو بندد وقتی کتاب خاطره بگشایی‌ وقتی که با حماسه‌ی فردوسی‌ میدان کارزار بیارایی‌ وقتی که بر جنازه‌ی رویین‌تن‌ رخسارگان به ناخن بشخایی‌ وقتی به تیغ آخته‌ی نادر کشور ز روم و روس بپیرایی‌ یعقوب را بگویی:کای فرزند هرگز بر این خلیفه نبخشایی‌ چنگیز را به اسب جلال الدین‌ قلب سپه،بگیری و بگشایی‌ خواب مغول ز دیده‌ی مرگ افشان‌ از برق تیغ صاعقه بربایی‌ هفت آسمان ز شوق به رقص آید تا سر کنی نوای نکیسایی‌ سقراط گو که حکمت آموزد از بو علی،حکیم بخارایی‌ ز آن شوکران نمیرد اگر او را پیمانه‌یی ز عشق بپیمایی‌ با اوستاد رازی،جالینوس‌ نتواند ایستاد به همتایی‌ بودای سوگوار به وجد آید شطحی ز بایزید چو بنمایی‌ ای با سرود پیر سمرقندی‌ رقصان،چو مولیان به طرب‌زایی‌ مغرب ز بهت ماند صم بکم‌ بیتی ز مولوی چو بفرمایی‌ و آن‌جا که خواجه ساز غزل دارد کو مرد شعر و زهره‌ی گویایی *** ای خاک پر حماسه به جنگ اندر البرز باره،سنگر خارایی‌ پروردگار زالی،سیمرغی‌ برتر ز وهم قافی،عنقایی‌ زرتشت روشنایی و پاکی را فر و فروغ و معبد و مأوایی‌ اسلام را پیمبر و قرآن را راز آشنای مکتب و معنایی *** سردار پیر باز که می‌بینم‌ محصور دشمن تن تنهایی‌ می‌بینمت ز بعد هزاران سال‌ کز هفت خوان حادثه می‌آیی‌ بر تن هزار زخم ولی چون کوه‌ ستوار و سربلند و شکیبایی‌ دردا ز کینه‌جویی اسکندر اندیشناک لشکر دارایی‌ خرد و خراب و خسته و دردآلود خونین تیسفون و جلولایی‌ تائیس را بهل که بدین ایام‌ از هر طرف در آتش یغمایی‌ پارینه در هجوم عرب،امسال‌ با خدعه‌ی فرنگ به هیجانی‌ چاه چغاد چیست که رویارو با چاه ویل ینگه‌ی دنیایی‌ هشدار بیرق تو نبستاند این غلتبان گربز هر جایی‌ شهر فرنگ رنگ به رنگ آرد بهر فریب مردم سودایی‌ خشکید کشت و چشمه‌ی شادی‌مان‌ ناهید آب و زایش و رویایی!"