Abstract:
در پیِ نظریّه «مرگ مؤلّف» رولان بارت (Roland Barthes)، اقتدار مؤلّف در نقد نو، با چالش جدّی و بیسابقه ای روبه رو شد. مرگ مؤلّف تأثیری آشکار در پسامدرنیسم داشته است، به طوری که برخی شگردهای پسامدرنیستی تبلوری از نظریّه مرگ مؤلّف اند که جایگاه مقتدرانه نویسنده را به مخاطره انداخته اند. بارت این دیدگاه سنّتی را که مؤلّف، منشأ متن، منبع معنا و تنها شخص صاحب صلاحیت برای تفسیر است، رد می کند. به باور او، «مرگ مؤلّف» برابر با تولّد خواننده است؛ چرا که معنا نه در مبدأ متن بلکه در مقصد متن است. پس، اگر مبدأ را «مؤلّف» و مقصد را «خواننده» بدانیم، معنا در مقصد شکل میگیرد و پدیدآورنده اثر، دیگر مرکز توجه و تأثیرگذار نیست و این، خود اثر است که در هربار خوانده یا دیده شدن از سوی مخاطب، تولید معنا می کند. در این مقاله، رمان «نویسنده نمیمیرد؛ ادا درمی آورد» نوشته «حسن فرهنگی» بر اساس نظریّه «مرگ مؤلّف» بررسی شده است. نتایج پژوهش نشان می دهد که مؤلّف در این رمان پست مدرن، از شگردهایی مانند قدرت اختیار و انتخاب دادن به خواننده (خواننده محوری)، اعتراض شخصیت به روند داستان و دخالت در نگارش آن، جدال شخصیت داستان با نویسنده و نافرمانی، تأکید بر داستان بودگی و عمل نوشتن، بینامتنیّت، و درآمیختن زندگی واقعی نویسنده با زندگی داستانی شخصیت ها استفاده کرده است. این شگردها از مؤلّف محوریِ متن، می کاهند و نقش خواننده را برجسته می کنند و رمان را به رمانی پست مدرن و مبتنی بر نظریّه مرگ مؤلّف بدل می سازند.
In the new critique of the author's dominance of the text. Roland Barth was a prominent structuralist And put forward the theory of the author's death. Barth rejects the traditional view that the author is the source of the text, the source of meaning, and the only person competent for interpretation. In this theory, the author's death is equal to the birth of the reader Because meaning is not at the source of the text And at the text destination. So if we consider the source as "author" and the destination as "reader" Meaning is formed at the destination. Thus, in this theory of creator work, the focus is no longer influential. Rather, it is the work itself Which at any time, being read or seen, means production by the audience. In the present study, the novel "The author does not die" by Hassan Farhangi has been investigated based on the author's "death theory". The results show that the author in this novel, as a postmodern novel of tricks the power of authority and choice to give to the reader, disobedience and character conflict with the author and finally finding the power of the character, emphasis is placed on storytelling, intertextuality, integration, and the blending of the author's real life with the fictional life of the characters. And introduce the novel as a postmodernist novel with an emphasis on the author's theory of death. All of these tricks reduce the text's central author And emphasize the role of the reader.
Machine summary:
نتایج پژوهش نشان میدهد که مؤّلف در این رمان پست مدرن ، از شگردهایی مانند قدرت اختیار و انتخاب دادن به خواننده (خواننده محوری)، اعتراض شخصیت به روند داستان و دخالت در نگارش آن ، جدال شـخصیت داستان با نویسنده و نافرمانی، تأکید بر داستان بودگی و عمل نوشتن ، بینامتنّیت ، و درآمیختن زندگی واقعی نویسـنده با زندگی داسـتانی شـخصـیت ها اسـتفاده کرده اسـت .
حسین پاینده در مقالۀ «رمان پسامدرن چیست ؟ (بررسی شیوه های روایت در رمان آزاده خانم و نویسنده اش )» (١٣٨٦) معتقد است که در این رمان ، شگردهای پست مدرن مانند آوردن نامه کسی دیگر در متن رمان ، عکس ها و انتخاب نام رمان تأکیدی است بر تکّثر صداها و حاشیه ایبودن صدای مؤّلف .
در قسمتی از این رمان ، خود شخصیت هم به نویسنده مراجعه میکند و میخواهد قیافۀ او را تغییر دهد: «این چه قیافه ای است که برایم درست کرده ای؟ (همان ، ٥٠) در قسمت دیگری، شخصیت از شیوه داستان نویسی خالقش ایراد میگیرد و به فرجام داستانی که خود در آن ایفای نقش میکند، معترض میشود.
این پدیده ، زیر سؤال بردن اقتدار نویسنده به معنای ضعف نویسنده نیست ؛ بلکه نشان از تسلّط او بر شیوة نگارش داستان با تکیه بر نظرّیۀ مرگ مؤّلف دارد که بعمد، وانمود میکند نقشی در نگارش داستان ندارد و همین مخاطب محوری، باعث گسترش متن میشود –آنجا که میگوید: «در نقش هزار نفر، شاید هم بیشتر زندگی کرده بودم ...