Abstract:
در این مقاله بخش نخست گفتوشنود پارمنیدس موردبررسی قرار میگیرد. این گفتوشنود دو چالش عمده را پیش روی نظریه صورتها قرار میدهد که عبارتاند از: «استدلالات تسلسلی» یا «استدلال انسان سوم» و «عدم امکان شناخت.» ابتدا میکوشیم تا شرح دقیقی از بخش نخست این گفتوشنود به دست دهیم و در ادامه با تحلیل استدلالات پارمنیدس، نشان میدهیم که استدلالهای وی برفرضهای «خوداسنادی»، «یکی بالاتر از بسیاری» «اصل ناهمانندی» و «اصل یکتایی» استوار است. سپس روشن میکنیم که پارمنیدس در بهکاربستن فرض ناهمانندی موجه نیست و نمیتواند استدلال تسلسلی خود را اقامه کند. پسازآن به مسئله جدایی صورتها از اشیاء اینجهانی و در پی آن «عدم امکان شناخت» میپردازیم و با تحلیل استدلال وی نشان میدهیم که پارمنیدس در حکم به عدم امکان شناخت، مرتکب دستکم دو خطای منطقی شده است و از صرف اینکه صورتها از جهان ما جدا هستند، نمیتوانسته نتیجه بگیرد که ما از صورتِ دانش بهره نمیبریم.
In this essay, the first part of Parmenides' dialogue is analyzed. This dialogue presents two challenges to the theory of Forms: "Infinite Regress Arguments" or "Third Man Argument" and "impossibility of knowledge". At first, we try to yield a precise description of the first part of this dialogue, and then by analyzing Parmenides' arguments, we exhibit that his arguments are based on the assumptions of "Self-Predication", "One over Many", "Principle of Non-Identity" and "Principle of Uniqueness". We then make it clear that Parmenides is not justified in applying the assumption of Non-Identity and cannot make an Infinite Regress. Then we deal with the problem of the separation of Forms from the objects of this world and the subsequent "impossibility of knowledge" and by analyzing his arguments we show that Parmenides, in declaring the impossibility of knowledge, has committed at least two logical mistakes, and he then could not conclude that we do not partake of a Form of knowledge.
Machine summary:
پس ازآن به مسئله جدايي صورت ها از اشياء اين جهاني و در پي آن «عدم امکان شناخت » ميپردازيم و با تحليل استدلال وي نشان ميدهيم که پارمنيدس در حکم به عدم امکان شناخت ، مرتکب دست کم دو خطاي منطقي شده است و از صرف اينکه صورت ها از جهان ما جدا هستند، نميتوانسته نتيجه بگيرد که ما از صورت دانش بهره نميبريم .
استدلال سقراط اين است که اگرx يک موجود محسوس و جزئي باشد، آنگاه ميتواند از ايده هاي ١ مختلف بهره مند شود و اين مستلزم هيچ تناقض منطقي نيست ؛ يعني بنا بر نظر سقراط ، زنون بهره مندي ٢ از صور را با جمع شدن صورت هاي متناقض با يکديگر اشتباه گرفته است .
» پارمنيدس استدلال ميکند که اگر اشياء از جزئي از ايده ها بهره داشته باشند، آنگاه در هريک از اشياء، بخشي از ايده وجود دارد؛ بنابراين ايده واحد، تقسيم پذير ميشود و اين خلاف فرض است .
افلاطون اين را بدون ابهام در تيمايوس بيان داشته است و همچنين در جمهوري e٤٧٦؛ بنابراين به نظر افلاطون ، صورت ها مفاهيم محض نيستند، پارمنيدس پاسخ ميدهد که اگر ايده ها فکر باشند، لاجرم فکر چيزي هستند و آن چيز نيز بايد وجود داشته باشد؛ بنابراين ازآنجاييکه هريک از اشياء از ايده ها بهره مند هستند، آنگاه بايد نتيجه بگيريم که اشياء و همه چيز داراي فکر و انديشه هستند و يا اينکه هر چيز فکري در خود دارد بي آن که قادر به تفکر باشد.