Abstract:
پایان آتش جنگ جهانی دوم و سربرآوردن اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحدهی آمریکا از خاکستر آن، آغاز جنگ سرد و ویژگیهای نظام دوقطبی در زمینههای علمی، تکنولوژیک، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک، ژئوپولیتیک، ژئواستراتژیک و ...، سالهای 50-1945 میلادی را برای سیاست خارجی ایران از اهمیت ویژهای برخودار ساخته است. سؤالی که مطرح شده این است که آیا مقوله و ساحت اقتصادی توانسته بود به عنوان یکی از عوامل و ویژگیهای ساختاری نظام دوقطبی، خود را بر سیاست خارجی ایران در سالهای 50-1945 میلادی تحمیل کند؟ فرضیه آن است که، در بلوکبندی جهانی قدرت، طی بازهی زمانی مذکور حفظ یا توسعهی قابلیتهای اقتصادی ابرقدرتها به عنوان یکی از عوامل پشتیبان و ویژگیهای حمایتکنندهی ساختاری نظام دو قطبی، نقش قابل توجهی در توازن قوای آنها و بالتبع در سیاست خارجی ایران بازی کرده است. مقالهی حاضر در فهم این مطلب، با روش تفسیری-کیفی و با پیشفرضِ واقعگرایی اقتصاد سیاسی جهانی رابرت گیلپین، از دیدگاه تئوری نوواقعگرایی (واقعگرایی ساختاری) کنت نیل والتز بهره برده است که هر چند قدرت را مهمترین عامل در حفظ موازنهی نیروها تلقی میکند و نیروی نظامی را مهمترین عنصر این قدرت میداند، لکن، توزیع توانمندیها و قابلیتها را صرفاً در امور نظامی نمیداند و آن را به سایر مقولاتی از جمله قابلیتهای علمی، تکنولوژیک، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک، ژئوپولیتیک، ژئواستراتژیک و ... نیز تسری میبخشد و موازنهی قدرت در این حوزهها را نیز مد نظر قرار میدهد و در این مورد ویژه، مقولهی موازنهی قدرت میان دو ابرقدرت بلوکهای شرق و غرب در نظام دوقطبی حاکم بر محیط بینالمللی را در زمینهی منافع اقتصادی نیز پی میگیرد.
The end of the Second World War and the beginning of the Soviet and the U.S., the Cold War and the characteristics of the bipolar system in various areas, has marked the 1945-50 decade for Iran's foreign policy. Has the economic field been able to impose itself on Iran's foreign policy as one of the factors and structural characteristics of the bipolar system during the years? It seems that in the global blockade of power, the preservation or development of the economic capabilities of the superpowers as one of the structural support elements of the bipolar system has played a significant role in balancing their forces and foreign policy of Iran. The present paper, uses the view from Waltz's theory of neo-realism, which, although considered power as the most important factor in maintaining the balance of forces, but the distribution It does not consider capabilities only in military affairs, and it extends it to other areas, and takes into account the balance of power in these areas, and in this particular case, the balance of power between the two superpowers of the East and West blocs in the bipolar regime governing the international environment. It also consists economic profits.
Machine summary:
بديهي است اين تحولات ، هر محققي را با اين پرسش اساسي روبرو مي سازد که ويژگي هاي محوري نظام دوقطبي که موجبات رفتار خاص ايران در مقطع زماني سال هاي ٥٠-١٩٤٥ ميلادي را در سياست خارجي ايران فراهم آورده اند، چه بوده اند؟واقعاً آمريکا و شوروي ، چه اهدافي را در ايران دنبال مي کردند؟ چه تفاوتي بين اهداف آمريکا و شوروي در ايران ، در چارچوب منافع ملي آن ها ديده مي شود؟ آيا بين گفتمان حاکم بر جهان دوقطبي و اهداف دو ابرقدرت در ايران رابطه اي وجود دارد؟ براي آمريکا و شوروي ، ايران از اهميت راهبردي و استراتژيک برخوردار بود يا صرفاً اهميتي مقطعي در قالب سيستم دوقطبي و جنگ سرد داشت ؟ چه عواملي ، منافع و اهداف آمريکا و شوروي را در ايران تأمين و توجيه مي کرد؟ آيا از ميان منافع دو ابرقدرت نوظهور جهان در زمينه هاي اقتصادي ، نظامي ، امنيتي ، سياسي ، ژئوپوليتيک ، ژئواستراتژيک و ايدئولوژيک ، يک يا چند زمينه بر ديگر زمينه ها ارجحيت و اولويت داشت يا بين اين زمينه ها نوعي رابطه ي تعامل و همبستگي برقرار بود و مقوله ي منافع اقتصادي ، چه نقشي را در اين زمينه ايفاء مي کرد؟ چارچوب نظري : نظام دوقطبي ، توازن قوا و تئوري نوواقع گرايي کنت نيل والتز سيستم بين المللي دو قطبي منعطف از جمله سيستم هايي است که در مراحلي از فرآيند حياتي سيستم بين الملل يعني بعد از جنگ جهاني دوم پا به عرصه ي وجود نهاده است .