Abstract:
اقتدار به عنوان آموزهای ضروری و حیاتی برای تولد و بقاء یک دولت، فهمی است که در هر یک از گفتمانها و بسترهای حکمی «پیشامدرن»، «مدرن» و «پسامدرن» با قرائتهایی متفاوت روبرو شده است. اساساً پرسش اقتدار، به این تقریر که چه قدرتی حق فرمان راندن بر مردم را دارد و نقش مردم در اعطا و سلب مشروعیت به قدرتِ مندرج در یک فرد و یا نهاد، سوالی است که اساس حقوق عمومی را صورتبندی میکند. این نوشته در صدد آن است که با تفکری تحلیل و در نهایت هنجاری به تحلیل اقتدار پرداخته و در عمقِ بیان تفاوتهای میان اقتدار در هر یک از گفتمانها، به مدلی جدید برای بازاندیشی در خصوص اقتدار دست بیابد. نهایتاً نوشته حاضر از این ایده و نظریه دفاع میکند که بدل از بررسی گفتمانی، تحلیل کلامیِ اقتدار، مطلوب است که در عینِ تضمین حقوق و آزادیهای دموکراتیک، توجیهات بنبادینی برای مشروعیت قدرت دربردارد.
Authority as a necessary and vital doctrine for the birth and survival of a state is an understanding that has faced different readings in each of the "pre-modern", "modern" and "post-modern" discourses and judgment platforms. Basically, the question of authority, in terms of what kind of power has the right to command the people and the role of the people in granting and delegitimizing the power contained in an individual or institution, is a question that formulates the basis of public law. This article aims to analyze authority with an analytical and ultimately normative thinking, and in the depth of expressing the differences between authority in each of the discourses, achieve a new model for rethinking about authority. Finally, the present article defends this idea and theory that instead of discursive analysis, verbal analysis of authority, it is desirable to include Benbadin justifications for the legitimacy of power while guaranteeing democratic rights and freedoms.
Machine summary:
اقتدار در گفتمان کلاسیک در تحلیل آنچه در پروژه ی کلاسیک قدرت میگذرد، چه قدرت را به عنوان مقسمی برای دو قسمِ قدرت ([١] قدرت مبتنی بر اجبار مطلق که خاص دوران بردگی است و یا [٢] قدرت طبیعی و حقیقی که مستلزم وجود حداقلی از پذیرش و مقبولیت است ) بدانیم و قسم دوم را معادلِ اقتدار بدانیم و در اینصورت اقتدار نوعی از قدرت بشود و چه آنکه قدرت و اقتدار را در مقابل یکدیگر بدانیم که بر این اساس ، قدرت ، اقتداری است فاقد هر نوع مشروعیت و اقتدار، قدرتی است دارای نوعی مشروعیت - و برحسب این تعریف ، مفهوم اقتدار با مشروعیت عجین و همنشین میگردد به گونه ای که همراه با گزاره ی «اعتماد و اتکال شخصی یا جمعی» است که جزو ذاتیات آن است و تمامی اعتبار و هویت خود را از آن اخذ میکند- در این قرادت باستانی، توجهی به عنصر مشروعیت بخش به قدرت نمیشود و سخنی از پدیده ی اقتدار نیست ؛ گرچه که برخی ممکن است این تحلیل را نپذیرند اما باید دانست که اولاً «پرداختن به موضوع قدرت و اهمیت آن در یونان باستان به عنوان پایه گذاری اندیشه سیاسی، با سقراط آغاز میشود و با ابتکار اوست که قدرت از موقعیت الهی و جایگاه اسطوره ها و خدایان جدا شده و به حوزه زمینی و انسانی وارد میشود( ١٩٥١٩٨,Ernes) ».