Abstract:
نظام بلاغی متون منثور پسامغولی غالباً تفاوت آشکاری با متون منثور پیش از حملة مغول دارد؛ به این ترتیب که معمولاً معانی نحو، چارچوب بلاغی متون پیشامغولی را تشکیل میدهد و در مقابل، بیان و بدیع، ساختار بلاغی متون پسامغولی را. این تفاوت بیش از هر چیز به رسالت متون در نظر نویسنده و انتخاب یک دستگاه زیباییشناختی متناسب با آن رسالت برمیگردد. شگردهای بیانی و بدیعی برخلاف هنرسازههای معانی نحو، تناسبی با رسالت اصلی متون نثر که انتقال معنا به مخاطب است ندارد و انتخاب چنین رویکرد بلاغیای از سوی نویسنده، بیانگر این است که متون نثر فارسی پس از حملة مغول، با بحران معناسازی عمیقی روبهرو هستند، تا آنجا که لفّاظی و صنعتمحوری بر متن حاکم شده است. این پژوهش در پی آن است که با تبیین رویکرد بیان و بدیعمحور در رسالة اخلاقالسلطنه، چرخش بلاغی متون منثور فارسی را از معانی نحو بهسوی بیان و بدیع بر مبنای تحلیل نمونههای مشخّص نشان دهد.
The rhetorical system of prose texts written after the Mongol invasion often differs completely from the texts written before that; the rhetoric of syntactic often makes the rhetorical frame of the pre-Mongolian texts and, in contrast, figurative language and oratory make the rhetorical structure of post-Mongolian texts. This difference is most of all related to the purpose of the text according to the author’s view and the choice of an appropriate aesthetic system. Unlike the artistic structures of rhetoric of syntactic, the techniques of figurative language and oratory are not compatible with the main purpose of prose texts which is to convey meaning to the reader. Choosing such a rhetorical approach by the author shows that post-Mongolian Persian prose texts have faced a serious crisis in making sense to the extent that verbiage has dominated the texts. This research aims to investigate the rhetorical shift in prose texts from the rhetoric of syntactic towards figurative language and oratory based on the analysis of specific examples.
Machine summary:
شگردهاي بياني و بديعي برخلاف هنرسازه هاي معاني نحو، تناسبي با رسالت اصلي متون نثر که انتقال معنا به مخاطب است ندارد و انتخاب چنين رويکرد بلاغياي از سوي نويسنده ، بيانگر اين است که متون نثر فارسي پس از حملۀ مغول ، با بحران معناسازي عميقي روبه رو هستند، تا آنجا که لفاظي و صنعت محوري بر متن حاکم شده است .
بيان مسئله اين پژوهش پيش از هر چيز در پي آن است که رسالۀ اخلاق السلطنۀ وصاف شيرازي را که اندرزنامه اي سياسي خطاب به سلطان محمدخدابندٔە ايلخاني است و نمونۀ يک متن پسامغولي به حساب ميآيد، مورد تحليل بلاغي قرار دهد.
پيشينۀ تحقيق تا پيش از نگارش اين پژوهش ، به طور جسته و گريخته آثاري منتشر شده است که غلبۀ معاني نحو را به عنوان يکه تاز ميدان بلاغت متون منثور دوره هاي اول و دوم نثر فارسي ١ بر بيان و بديع نشان داده است .
در پژوهش حاضر تمامي ٨٨٩ جملۀ١ رسالۀ اخلاق السلطنه بررسي گرديده و در اين مسير به دو بخش کلي تقسيم شده است : قسمت اول شامل تحليل دو بخش از متن رساله از منظر بيان و بديع است ؛ يکي ابتداي ديباچه و ديگري حکايت «سلطان ملکشاه و پيرزن سر پل ».
در بخش صنايع بياني نيز اين جمله مورد بررسي قرار گرفت و همان جا اشاره گرديد که از سويي تناسب کلمات مشخص شده و از سوي ديگر، تضاد «آفتاب » و «سايه » نويسنده را به سمت ساخت استعارٔە «چتر» سوق داده است .