در نوسان!! (ناموفقها) Literature and art

"نه من حالیم شد،نه‌ «خسرو»که خردمند خاموش کلاس بود. نه من حالیم شد،نه‌ «فهیم»که فیزیکخوان و فیزیکدان کلاس بود. همراه با خسرو و فهیم و قاسم،کنار بهمنشیر نشسته بودیم و قلاب قاسم شناور توی آب بود. اما بیقراری‌ روشن و آشکار آقای نوسان،مرا احاطه کرده بود. کلاس آشفته، تبسم موذی بچه‌ها،پر و بال زدن آقای نوسان،مرا به شط و ماهی و قلاب و صید و موج و علفهای نرم،الفت نمی‌داد. حواسم پیش‌ (به تصویر صفحه مراجعه شود) آقای نوسان بود. نه‌ حوصله جزوه‌نویسی،نه حال پایداری،نه دل و دماغ تعمق روی آن‌ همه فرمول،نه درک صلابت درس مهم فیزیک!گاهی،گریزی به (به تصویر صفحه مراجعه شود) جغرافیای ایران می‌زد و تکرار خاطرهء دیدن کارخانهء گونی‌بافی. می‌گفت:«آقای نوسان معالجه می‌خواهد. خنده‌های من و قاسم و خسرو و فهیم،بیهوده‌ بود و ناشیانه کودکانه و مستانه. اگر نه، در زمرهء ناموفقها جا می‌گیرند و کلاس و درس و عمر عزیز بچه‌ها هرز و هدر می‌رود."