اون روز که بارون اومد News and reports!

"در حال جمع‌وجور کردن اوضاع قاراشمیش دفتر کلاس‌ بودم که اکبر عمادی با آن هیکل چاق و شال‌گردن پهنی‌ که دورگردن انداخته بود،خودش را تکانی داد و زورکی از پشت میزش بلند شد و گفت:«اجاره آقا،ورقه‌های امتحان رو تصحیح کردین!» دهانم را باز کردم تا جوابش را بدهم که جعفری از گوشه‌ کلاس دوید توی حرف من و تقریبا داد کشید:«آقا،نمره‌ی‌ زیر ده هم داریم؟»سروصدا بالا گرفت و همه‌ی نگاه‌ها به‌ دهان من دوخته شد. چون دو نفری چیزی نگفتند،روبه اسماعیلی کردم و گفتم:«چی شده،مشکلی پیش آمده؟» اسماعیلی،در حالی که زیپ کاپشن سبز رنگش را بالا می‌کشید،صورتش مثل لبو سرخ شد و گفت:«برای ما نه‌ آقا،اما احمدی می‌گه سؤال اول ورقه‌اش‌رو یادتون رفته نمره‌ بدین!» خیلی تعجب کردم. اسماعیلی ورقه را به من نشان داد و گفت:«ایناها،سؤال اول‌رو درست نوشته،ولی شما روی آن‌ خط قرمز کشیدین!» ورقه را از او گرفتم و نگاهی به احمدی انداختم."