Abstract:
وقایعی که همزمان رخ میدهند، میتوانند از منشأ و عاملی واحد برخوردار باشند.
انقلاب عینی فرانسه و انقلاب ذهنی فلسفه کلاسیک آلمان، که دو رویداد مهم سیاسی و
فلسفی غرب محسوب میشوند، با یکدیگر تداخل زمانی داشتهاند. این مقاله، اصل
قانونگذاری را که محصول جنبش روشنگری در فرانسه و آلمان بوده است، منشأ ظهور دو
رویداد فوق میداند. سپس به تأثیرات آندو بر یکدیگر میپردازد و در نهایت، سبب رخ
ندادن انقلاب واقعی و عینی در آلمان را بررسی میکند.
Machine summary:
همانگونه که پیشتر اشاره شد، نظریه آزادی لاک و نظریه دموکراسی روسو از مهمترین عوامل فکری و نظری پیدایش انقلاب فرانسه اما آنچه انقلاب را تداوم و اعتبار تام بخشید، فلسفه کلاسیک آلمان بودند؛ روند سیاسی انقلاب نمیتوانست مستقلا عهدهدار رشد خویش باشد، بلکه در این راه به یک متمم نیاز داشت.
اگرچه این اصل و اندیشه آزادی زمینهساز جنبش عملی و سیاسی انقلاب فرانسه نیز بوده است، اما اعتبار تام آن نمیتوانست در این جنبش تداوم یابد، بلکه نیازمند آن بود که در بستری از یک نظام عقلی و فلسفی قرار گیرد.
البته او نیز همچون فیخته و شلینگ، پس از مواجهه با دوران وحشت و دوره امپراتوری ناپلئون، از دفاع اولیه خود از انقلاب فرانسه دست کشید؛ اما بر خلاف آنها همچنان اهمیت زیادی برای انقلاب فرانسه، از لحاظ تاریخی و سیاسی، قائل بود.
حمید عنایت در پیشگفتار کتاب فلسفه هگل میگوید: «برخی از متفکران، ایده آلیسم آلمان را نظریه انقلاب فرانسه نامیدهاند، نه بدین معنی که تعبیر نظری کانت و فیخته و شلینگ و هگل از انقلاب باشد، بلکه از این حیث که نتیجه واکنش آن فیلسوفان در برابر جنبش مردم فرانسه برای سازمان دادن دولت و جامعه بر بنیاد عقل و سازگار کردن تأسیسات اجتماعی و سیاسی با آزادی و مصلحت فردی بود.