Abstract:
زیبانگری،در واقع،بینشی است که از بطن دینداری تجربی-عرفانی برمیخیزد.نگرش مولوی در اینباره،نه یک نظریهپردازی صرف،که بیان تجربه عملی و سلوک درونی اوست.در تجربه مولوی،خداوند،تنها در رأس هرم حسن مطلق قرار ندارد.از همینروست که مولوی به جای تقدم حسن بر عشق-که شالوده بحثهای عرفان نظری است-عشق را مهمترین پیام خود قرار میدهد و زیبا دیدن خداوند را در دل تجربه عشقی خود جستجو میکند.تنها،درک جلوه معشوقی خداوند،که در حقیقت حصول یک تجربه عشقی عظیم است،عاشق را به ادراک مراتبی از حسن الهی رهنمون میشود.اگر تشخیص زیبایی و زیبانگری،چه در دیدگاه عاشقی چون مولوی و چه از نظر متفکری چون کروچه،به عنوان یک مسأله روانشناختی اهمیت مییابد،بدان سبب است که عشق،یک تجربه شخصی و کنش روانی است.به همین سبب در تجربه مولوی،زیبایی،پیش از تحقق در مصادیق خارجی در دیده ادراک آدمی، منعکس میشود و این،همان مفهوم نسبیت در ادراک از زشتی و زیبایی است.در این راستا، حتی زشتترین مصادیق(شرور)نیز مطرح میشود.عدم ارائه تفسیری زیبانگرانه از شرور، اصالت این تجربه را نقص میکند؛بدین معنا که تجربه زیبانگری نه تنها با تساهل فلسفی و تسامح جمالپرستی بر زشتیهای عالم،قلم بطلان نمیکشد که در تفسیر ژرفبینانه آنها از زیبایی درون خود پرده برمیدارد.تمثیل نقاش در مثنوی با انتساب همه چیز به نقاش توانایی که مهمترین خصلت او زیبایی و مهارت در زیباییآفرینی است به تفسیر زیبانگرانه از عالم میپردازد.از اینروی،نظام احسن مولوی،نه تنها یک نظریه صرف و نه فقط یک راهحل فلسفی برای از میان بردن شرور،که پیامد طبیعی صلح کلی اوست.
Machine summary:
"در تجربه مولوی،خداوند تنها در رأس هرم حسن مطلق قرار ندارد؛به همین سبب است که مولوی به جای تقدم حسن بر عشق5-که اساس بحثهای عرفان نظری است-عشق را مهمترین و اساسیترین پیام خود قرار میدهد و زیبا دیدن خداوند را در دل تجربه عشقی خود جستجو میکند.
فضل و کرم الهی،زکات حسن او مولوی به سائقه زیبایافتن خداوند،زکات این حسن و خوبرویی را از خداوند طلب میکند و همواره خواهان کرم و احسان خداوندی است: تو مگو ما را بدان شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیست (مثنوی،دفتر اول،بیت 221) در دیدگاه مولوی نمیتوان به تفسیر تجربه زیبا دیدن خداوند پرداخت اما از فضل و کرم باری که بیواسطه با زیبایی او پیوند خورده است سخنی به میان نیاورد.
حصول بینش زیبانگرانه او،دربارهء خداوند و عالم او را نظام احسن دیدن،نتیجه سازگاری و انطباقی درونی است که در نهاد او نشسته است: کل عالم صورت عقل کل است کوست بابای هر آنک اهل قل است چون کسی با عقل کل،کفران فزود صورت کل پیش او هم سگ نمود صلح کن با این پدر،عاقل بهل تا که فرش زر نماید آب و گل پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود من که صلحم دایما با این پدر این جهان چون جنتستمدرنظر هر زمان نوصورتی و نوجمال تا ز نو دیدن فرومیرد ملال من همی بینم جهان را پرنعیم آبها از چشمهها جوشان مقیم بانگ آبش میرسد در گوش من مست میگردد ضمیر و هوش من شاخها رقصان شده چون تایبان برگها کفزن مثال مطربان برق آیینه است لامع از نمد گر نماید آینه،تا چون بود (مثنوی،دفتری چهارم،ابیات 3259-3268) نظام احسن مولوی،نتیجه صلح کلی او تحقق و تجسم صلح در چنین مرتبه عالی و سطح والایی است که به تجربه زیبا دیدن عالم منتهی میشود."