Abstract:
در باب اندیشه و شخصیت سقراط نویسندگان یونان باستان آراء مختلفی عرضه کردهاند.در عصر حاضر نیز مورخان فلسفهء باستان یونان کوشیدهاند از آثار اندیشمندان یونانی،بخصوص از آثار تاریخی را بیابند.سعی ما بر یافتن و تبیین آراء سقراط تاریخی نیست،بلکه در نظر داریم تا اثبات کنیم برخلاف آنچه مشهور است،نزد افلاطون افکار و شخصیت واحدی را برای سقراط نمیتوان یافت.سقراط دورهء جوانی افلاطونی دیالکتیکی با زبان تکمعنایی،مردمی و طرفدار تربیت شهروندان،سیاسی و بدون فلسفهء سیاست خاص،خردمندترین فیلسوف اخلاق بدون نظریهپردازی در این باب،متعهد به ساختار دین مدنی یونان و سلبی و نقاد است.در آثار دورهء میانسالی به سقراطهایی به عنوان فیلسوف مجنون،فیلسوف عاشق، شهودگرا که از روش دیالکتیکی میگذرد،ایجابی نظریهپرداز،با زبان اسطورهای،گاهی نقاد سقراط دورهء نخست،تابع و مرید راهنمای روحانی،در مقابل مردم و برگزیدهگرا،آرمانگرا با فلسفهء سیاسی خاص و با برداشتی باطنی و اسرارآمیز از دین برمیخوریم.نقش سقراط در آثار اواخر دوران میانسالی و کهنسالی افلاطون کاهش مییابد،تا جایی که در جامعهء«قوانین» جایگاهی ندارد؛چنانکه اگر میداشت شاید سرنوشت سقراط رساله«آپولوژی»در انتظارش میبود.
Machine summary:
"با این وجود،سقراط نزد افلاطون سالخورده جایگاه چندانی ندارد3و حتی نقشی برای او و افکارش در جامعهء خود در رسالهء«قوانین»در نظر نگرفته است و شاید اگر سقراط دورهء نخست آثار افلاطون در آن جامعه حضور میداشت،همان سرنوشتی را که جامعهء آتن برای او رقم زد؛و افلاطون جوان دفاعیهءسقراط را با حمایت واضح از او بازنویسی کرد؛برای او در نظر گرفته میشد و سقراط آثار میانسالی افلاطونی نیز از آنجامعه طرد میگشت.
اگر برای فیلسوف دو وظیفهء سلبی و ایجابی در نظر بگیریم:«سلبی»به عنوان عدم نظریهپردازی و فقط نقد معارف و ارزشهایی که معارف و ارزشهای حقیقی نیستند؛و «ایجابی»را به عنوان نظریهپردازی؛چهرهء سلبی سقراط در جایگاه فیلسوفی که نظریهپرداز نیست و تنها راه رسیدن به حقیقت را طریق دیالکتیک و نقد معارف دیگر نشان میدهد،در آثار نخستین افلاطون مشخصتر است.
سقراط آثار دورهء نخست افلاطون که فیلسوفی مردمی،اخلاقی با اهداف تغییر اجتماعی و حتی سیاسی و عملگرا بود و نظریهپردازی نمیکرد و با روش دیالکتیکی در پی انتقال معرفت حقیقی به دیگران بود و در موضوع دین نیز به نقد دینداری آیینمدار آتن از دیدگاهی منطقی و همراه با روش دیالکتیکی میپرداخت،کمکم تبدیل میشود به متفکری درونگرا باعلایق باطنی و از آن متفکر مردمی فاصله میگیرد و مخاطب او گروه خاصی که برگزیدگانند (6)-اپولوژی52،42.
به عبارت دیگر،سقراطی که در رسالههای دوران نخست افلاطون از دیالکتیک و بررسی منطقی حقیقت با زبان تکمعنایی دفاع میکرد و باورهای دینی را به نقد میکشید، خود تبدیل به حکیمی معنوی میشود که با تأسی به روش ادیان اسرارآمیز سعی میکند چگونگی کسب حقیقت را بیان کند31.
این مطلب نیز در مقابل رسالههای نخستین افلاطون قرار دارد که در آنها سقراط مدعی معرفت به حقیقت بود و خود را داناترین انسان میخواند."