از غروب و چیزهای دیگر Literature and art

"از غروب و چیزهای دیگر نوشتهء شیرزاد حسن-ترجمهء رهبر محمودزاده با دست چپش به پنجرهء زنگ زده تکیه داده بود و با دست راستش،پشت‌ سر هم خاکستر سیگارش را ولو می‌کرد و به آن پک می‌زد. آیا این از افسون غروب نبود؟غروبی که هر روز یک دلتنگی‌ رنگ‌ورورفته و چند خاطرهء تلخ و تند را به او ارزانی می‌داشت. هر روز توپی را می‌ترکاندند،نه در این اتاق آرام می‌گرفت و نه دلش به پیاده‌روی‌های‌ عصرانه خوش بود... وای از این اتاقی که همهء عمر جوانی او را به گور برده بود. تو اصلا نمی‌توانی سهل و ساده جواب این سؤال من را بدهی؛وقتی که دنیا به‌ یک دار المجانین تبدیل شده،انتظار چه حکمت و تدبیری را از من داری؟ بسیاری از مواقع که افسردگی به جانش چنگ می‌زند،حوله و لیف و صابونی‌ را برمی‌دارد و در حمام،چرک نفرتی را از خود می‌زداید و چند لحظه‌یی آرام‌ می‌گیرد..."