Abstract:
در بخش پایانی این پژوهش کوتاه،اما ژرف،به بازتاب اندیشه مارکسی بر انسانشناسی فرهنگی-سیاسی،بویژه بر آرای لیندها و میلز پرداخته شده است. گفتنی است که این بخش نیز مانند بخشهای پیشین با نقادی اندیشمندان ارزشمند یاد شده توأم است.
Machine summary:
"به سبب ویژگی محقر دکترین رسمی مارکسیتی است که تعیین کنندگی فرهنگی«فرهنگ شناسان»در برابر آن قرار میگیرد،به نشانه مخالفت با مارکسیسم قد علم میکند و تأثیر اندیشه مارکسی بر بحث انسان شناختی برای مدتهای مدید،هیچ یا تقریبا هیچ باقی میماند،بویژه باید به نکته مقابل آن؛یعنی تأثیر قومشناسی تکاملگرا بر اندیشه مارکس و انگلیس نیز اشاره کرد.
بنابراین،تحلیل لیندها نهتنها توصیفی،که انتقادی نیز هست،و این امر با درنظر داشتن ساختارهای مقیدکننده فرهنگی و مقایسه آن با مسایل در حال دگرگونی صورت میگیرد؛همان نکته بسیار اساسی که اگر در نظر گرفته نشود،چون بیماری واگیردار به پژوهش ویژگی نابهنگام و تهدیدکننده میدهد،و این نکته برای انسانشناسی فرهنگی-سیاسی جدید از اهمیت فراوانی برخوردار است،زیرا کلید تجدیدنظر تاریخی در ارزشها را به دست (1).
در نگاه رایتمیلز فرهنگ به عنوان«روبنا»در معنای مارکسیسم مبتذل دیده شده است و این بهطور منفی مسایلی را به عنوان عناصر اساسی فرهنگ دربرمیگیرد و در نتیجه اغتشاش قابل توجه نظری-عملی به وجود میآورد: «موضوع سنتی هم جامعهشناختی و هم انسانشناسی در مجموع جامعه یا آنطور که انسان شناسان میگویند،فرهنگی بوده است.
روشن است که آنچه گفته شد،به معنی انتقاد از مجموعه آثار این دانشمند باارزش نیست، زیرا با توجه به محیطی که در آن زندگی میکرد و جدلهایی که در او بر میانگیخت،بسیار قابل تقدیر نیز هست؛بل منظور بیان نکاتی بود که قابل پذیرش نیست،بویژه درباره امکان رشد انسانشناسی انتقادی که به عنوان طرحی انضمامی،گذشته خود را طراحی نمیکند،بلکه آن را نقادانه تفسیر میکند."