Abstract:
شیوهء مولانا جلال الدین در سرودن مثنوی معنوی،تفسیر و توضیح و حل مشکلهایی است که صدها سال پیش از او در حوزههای دانشمندان علوم اسلامی مطرح بوده است.مشکلهایی از نادرست فهمیدن مسألههای عقلی، برخاسته از قرآن کریم و حدیثهای رسیده از رسول اکرم(ص).آنچه در اینجا در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان محترم قرار میگیرد،بحثی است دربارهء استفادهء مولانا از برخی حدیثها و نشان دادن دو سه نمونه از آن،چنانکه در جای دیگر نوشتهام روش مولانا در طرح این حدیثها روش و اعظان و مذکران قدیم است.آنان آیهای از قرآن یا حدیثی از رسول(ص)و یا امامان(ع)را بر مردم میخواندند و بحث دربارهء آن را آغاز میکردند.نه به مأخذ داستان توجه داشتند و نه به درستی و یا نادرستی حدیث،چراکه غرض گرفتن نتیجهای بود که در آن بحث انتظار داشتند.
Machine summary:
"(سیرة ابن اسحاق، ص 101) اما در سیرهء ابن هشام که روایت دیگری از ابن اسحاق است دو روایت درباره آغاز وحی به رسول خدا(ص)میبینیم،یکی از عروه پسر زبیر از عایشه(ج 1،ص 252)و دیگری از عبد الله پسر زبیر(ج 1،ص 352) در این دو روایت سخنی از اینکه رسول(ص)میخواست خود را از کوه به زیر افکند دیده نمیشود.
از خواب برخاستم گویی که در دلم کتابی نوشته شده بود و هیچ آفریدهای نزد من دشمنتر از شاعر و دیوانه نبود،چنانکه طاقت نگریستن بدانها را نداشتم،برای اینکه قریش مرا شاعر و دیوانه نخوانند گفتم خود را از فراز کوه میافکنم تا آسوده شوم،به قصد این کار از خانه برون آمدم چون در نیمه راه کوه بودم بانگی از آسمان شنیدم که گفت تو فرستاده خدایی و من جبرئیلم(تاریخ الرسل و الملوک،ج 3،ص 5511) سپس این نقل متاخر با اندک تغییر در کتابهای بعد وارد شده است.
حقیقت داستان چیست؟آیا پیغمبر خدا پس از رسیدن وحی بدو و یافتن چنین رتبت از جانب پروردگار،خواسته است خود را از کوه به زیر افکند؟آن هم از ترس اینکه مبادا او را شاعر یا دیوانه خوانند؟آیا مخالفان او از قریش برای نازل کردن رتبهء او نزد مردم این داستان را نساخته و بر زبانها نیفکندهاند؟ گذشته از این احتمال که بسیار به جاست،تعبیرهای گوناگون از حادثه ما را به تردید میافکند چرا؟ چون درحالیکه گوینده روایت عبد الله پسر عباس یا عروه پسر زبیر یا عبد الله پسر زبیر است.