Abstract:
از دیرباز در غرب و شرق، فیلسوفان و زبان شناسان بسیاری به مبحث الفاظ لاوجود پرداخته اند. سوال اساسی در این باره همواره این بوده است که چگونه می توان واژه هایی همچون «رستم» را که به چیزی در جهان خارج ارجاع نمی دهند درک کرد و حتی آنها را با ترکیب های مختلف در جمله به کار برد؟ فلاسفه پاسخ های متفاوتی به این سوال داده و هر یک به جنبه ای از موضوع پرداخته اند. نگارنده سعی دارد در این مقاله، با ابزارهای معناشناختی، به پاسخ این سوال دست یابد و بدین ترتیب، ملاک هایی را نیز برای طبقه بندی این گونه الفاظ پیش رو نهد.
Machine summary:
بر اساس اين طبقهبندي، ميتوان نمودار زير را به دست داد: ممكن زماني (9) لفظ لاوجود ناممكن زماني با توجه به نمودار (9) لفظ «دايناسور»، برحسب زمان، ممكن زماني شمرده ميشود، زيرا در زماني خاص وجود داشته و موجوديت آن در زمان ثابت شده است، بنابراين «پيشموجود» ناميده ميشود؛ امّا لفظ «اژدها» به لحاظ زماني ناممكن است و ناممكن زماني به حساب ميآيد.
همچنين، ميتوان الفاظي را در نظر گرفت كه در گذشته، ناممكن زماني بودهاند؛ براي نمونه، «زيردريايي» در دورهاي لفظ لاوجود بوده است، امّا امروز ديگر لفظ لاوجود نيست و از الفاظ ممكن زماني است كه «پسموجود» به حساب ميآيند.
ولي پرسش اين است كه وقتي «اژدها» و «غول» به مصداقي در جهان خارج ارجاع نميدهند، چگونه بر اساس مؤلفههاي معنايي ساختگي در تقابل با يكديگر قرار ميگيرند؟ از اينرو، براي پي بردن به چگونگي درك الفاظ لاوجود، بايد بتوان به فرضيه منسجمي دست يافت.
به عبارت سادهتر، وقتي مفهومي كه بر لفظ «اژدها» دلالت ميكند در ذهن/ مغز ما ساخته ميشود، اين امكان پديد ميآيد كه بتوان از طريق آن تصوير/ تصور، به مصداق آن در جهان ممكن دست يافت.
اين نگرش را ميتوان به صورت زير نشان داد: تصوير مصداق در مصداق در جهان خارج ذهن / مغز انتخاب و تركيب مصداقسازي در تصور تركيبي جهان ممكن براي درك بهتر اين نمودار (16)، مراحل گوناگون مصداقسازي لفظ لاوجود «اژدها» را بررسي ميكنيم.
, Nonexistent Objects, New Haven, CT, Yale University Press, 1980.