Abstract:
در متون کلامی قدیم بحثی با عنوان مساوات یا مساوقت شیء و وجود مطرح شده است.متکلمین معتزله،شیء را از وجود عامتر میدانند و عقیده دارند که ضد شیء، نفی است،و ضد وجود،عدم.بنابراین امکان دارد برخی شیءها موجود باشند،مانند شخصی که الآن در خیابان راه میرود که هم شیء است و هم موجود،اما معدنی که در زیرزمین است ولی هنوز کشف نشده است،شیءاست،اما فعلا موجود نیست. در نتیجه معتزلیان،شیءرا از وجود عامتر میدانند و عقیده دارند که هر موجودی شیء است،ولی هر شیئی موجود نیست.متکلمان اشعری،شیء و وجود را الفاظ مترادفه میدانند و هجویری در کشف المحجوب در باب فقر سخن کوتاهی به این مضمون دارد:«بعضی از متأخران گفتهاند الفقر عدم بلا وجود».نویسندهء کتاب به روش و مشرب اشاعره،شیءو وجود را مساوی میداند و نظریهء معتزلیان مبنی بر عامتر بودن شیء و شمول آن بر وجود و اینکه عدم،مقابل وجود و نفی،مقابل شیء است،را نقد میکند و چند و چون این موضوع در مطاوی این نوشتار آمده است.
Machine summary:
"با توجه به آنچه در آغاز این بحث گفتیم و با گفتههای متکلمین نیز هم سوست،معلوم میشود که این بحث مربوط است به مغایرت و انفکاک ماهیت از وجود در ظرف خارج،پس جنبهء معنوی دارد و مقصود از آن این است که آیا ماهیت ممکنه در عین آنکه معدوم هستند،منشأ برخی آثارند و یا مرتبهای از مراتب نفس الامر را اشغال کردهاند یا نه؟با توجه به قاعدهء اصالت وجود،وجود،ماوراء ندارد(مطهری 8731:221)و ماهیات معدوم، معدومند و منشأ هیچ اثری نیستند در نتیجه وجود و شیء الفاظ مترادفاند.
پس بر این اساس تفکر آنان درست نیست،زیرا در عبارت مذکور،«الفقر»،مبتدا است و عدم بلاوجود (عدم مطلق)بهرهای از هستی ندارد تا خبر«الفقر»قرار گیرد و شیئیت ذهنی نمیتواند حمل محمول بر موضوع گردد زیرا شیء و وجود یک چیز بیش نیستند و الفاظ مترادفهاند و شیء از وجود عامتر نیست،ولی منظور اولیای الهی از عدم،سلب صفات بشری است زیرا مرد الهی وقتی که از صفات خود به کلی پاک شود،آنگاه اوصاف الهی،جانشین اوصاف بشری میشود و کار او کار خداست.
در نتیجه هجویری به پیروی از مکتب اشعری،عبارت یاد شده-که با مبانی معتزلی موافقت دارد-را نقد میکند و میگوید:خبر دادن از چیزی،فرع بر این است که آن شیء(مخبر عنه)موجود باشد و طبق قاعدهء فرعیت نمیتوان از فقر- که عدم بلا وجود است-خبر داد زیرا چیزی وجود ندارد تا از آن خبر داد و بنابراین به روش اشاعره عبارت مذکور را نقد میکند و شیء و وجود را الفاظ مترادف میداند و چند و چون آن در مطاوی گفتار آمده است."