"چکامهی چاکچاک در سوگ دوست هادی غبرایی رضا مقصدی (به تصویر صفحه مراجعه شود) آمدم فروشکسته،از غبار راه آمدم فرو خمیده،مثل یک گیاه آمدم گسسته خسته تلخ تاکه از زلال آبها ترا صدا کنم.
در صدای من ستارهها شناورند پیرهن دریدگان باغ تا ترا دوباره بشنوند غمگنانه،پشت این درند.
با کدام نام؟ آن پیام عاشقانه را برای ما نوشتهیی ای که در جهان واژگان شاعرانه،عطر توست از تو با تبسم ترانهی برنج از تو با تولد تمام بوتههای چای از تو باطنین نازنین عشقهای تازه گفتهام.
چشمهای تو کجاست؟ تا که شادی شکوفههای سیب را نصیب ما کند راستی کدام دل؟ شعر آخر ترا میان سطرهای خود نوشته است.
ای خمیده روی خاطرات خاک بعد از این من و چکامههای چاکچاک.
با گلی به سینه،روبروی آرزوی آبی تو ایستادهام آمدم ترا،نه در درون خاک در میان نسل فصل تازه جستجو کنم.
کاش در شبی ترا دوباره بو کنم."