Abstract:
نه پاسدار سنتهای کهن بود و نه زائر سستایمان جادهی فردا.ستایشگر صادق انسان بود و چنین میگفت: «این تودهی آدمها نیستند که میتوانند انسان را نجات دهند و خواهند داد.این خود انسان است.که بصورت خدا آفریده شده است،چنانکه قدرت و ارادهی گزینش میان درست و نادرست را داشته باشد و بتواند خود را نجات دهد،زیرا که سزاوار نجات است-انسان،فرد،مردان و زنان،که همواره سرباز میزدنند از اینکه با فریب یا هراس یا رشوه نه تنها حق بلکه وظیفهی گزینش بین دادوبیداد،شجاعت و جبن،از خودگذشتگی و آز،ترحم و خودخواهی را از دست بدهند-همواره نه تنها به آزادی انسان از بیداد و شرزگی و فریب،بلکه به وظیفهی مسئولیت انسان نسبت به انجامیافتن داد و حقیقیت و شفقت اعتقاد دارند. پس هرگز نهراسید.هرگز نهراسید از برآوردن صدای خود بخاطر درستی وحقیقت و شفقت برضد بیداد و دروغ و شرزگی.»حماسهسرای بزرک زادگاه خویش بود و به مفهومی وسیعتر-چنانکه شایستهی او بود- به انسان نظر داشت و درماندگیهایش،و هرآنچه نوشت تصویر صادقانهی انسان مضطرب قرن ماست که بچشم خویش ناظر زوال همهی ارزشهای قدیم دل و ریشه دواندن سلطه روحفرسای ماشین است که قلب را نیز به تکهای از آهن بدل کرده است و انسانرا-انسانی منزوی را-به ابزاری بیجان،چون سنک و آهن و چوب. و او در ستایش انسان نوشت. از ادیبنمایی و جمع ادیبان سخت بیزار بود و در این زمینه حکایات بیشمار از او برجاست.همواره میخواست که سر در کار خویش بدارد و با کس نپیوندد و همواره چون معمائی ناگشودنی باقی بماند.و چنین ماند.
Machine summary:
"در نوزده سالگی آدمکشی را به دام میاندازد و سپس از لینچ میرهاندش و این آدم کش در زندان سرگذشتش را برای او تعریف میکند و فوکنر آنرا مینویسد و جزوهی کوچکی فراهم میکند و در روز اعدام آدمکش 0052 تا از آن میفروشد و هزار دلاری بجیب میزند‘جنک با مکزیک که پیش میآید داوطلبانه در آن شرکت میکند و پس از بازگشت پیش عمویش حقوق میخواند و شریک کارش میشود و زن میگیرد.
داشته وضعش سروصورت میگرفته که ماجرائی دیگر پیش میآید و در یک مجمع با آدمی به اسم Hindman حرفش میشود و او برایش هفتتیر میکشد اما تیر به خطا میرود و فوکنر مجال نمیدهد و با کارد او را از پا درمیآورد.
ستون،که چهار سال بزرگتر بود،حقوق میخواند و دستی در ابیات داشت و همسایه فاکنر بود و چون میشنود که بیلی شعر میگوید علاقمند میشود که کارهایش را بهبیند و استعداد خود را،که به بیراهه افتاده است،در او بجوید.
جنک داخلی قدرت ساتفن را درهم؟؟؟او هنوز در آرزوی پسریست که نامش را زنده نگه دارد و ازاینرو با؟؟؟میشود اما چون از این وصلت دختری بهوجود میآید سخت؟؟؟و سرانجام به دست همان زن کشته میشود.
اما توماس ساتفن که بر علیه آنان که سستیشان جنوب را به خواری کشیده است به پیکار بر میخیزد خود منادی ناتوان پر آرزوئی بیش نیست که سیاهها را به بیگاری میگیرد و سرانجام به دست زنی کشته میشود.
» تنها راهزنهاو تبهکارها به طبیعت بیاعتنائی نشان میدهند پوپی Popey ، تبهکار عنین کتاب«محراب»(1391)مردی که پول به دست میآورد،اما از آن زمان که دانسته بود که الکل همچون زهر از پای میاندازدش،قادر به خرجش نبود و رفیق نداشت و هرگز زنی را نشناخته بود،در همان آغاز کتاب چنین نمایانده میشود:کنار چشمه پرندهای میخواند."