Abstract:
این بار، اثر قلمی محمود صناعی (1297 اراک- 1362)، نویسنده، مترجم، و روانکاو متفکر معاصر، به راهنمائی آقای ابوالحسن نجفی، برای گلچینی از دیرینه ها برگزیده شده است. وی مترجم کتاب معتبر و ارزشمند آزادی فرد و قدرت دولت (گزیده نوشته های هابز، لاک و استوارت میل در این موضوع) است؛ زبانی سالم و زلال و بیانی روشن و بی تکلف دارد. صناعی از استادان مبرز دانشگاه و بنیادگذار موسسه روان شناسی دانشگاه تهران بود و اثر ترجمه ای پرارزش او در روان شناسی، اصول روان شناسی، کتاب درسی دانشگاهی شد. طی سال های متمادی با مجله سخن همکاری داشت. این فارغ التحصیل ممتاز کالج امریکایی و دانشگاه لندن بر زبان انگلیسی تسلط و با ادبیات جهانی انس و الفت داشت.
صناعی، با اشراف بر علم جدید روان شناسی و آشنایی با شاهکارهای ادبیات جهانی و دستاوردهای منتقدان و صاحب نظران برجسته ادبی، در این مقاله، تحلیل توان گفت بکری از تراژدی (به معنای عام)های شاهنامه به دست داده و، با این کار، نقد صورتگر را در باره داستان رستم و سهراب به مناسبت هزاره فردوسی که در همین مایه است با نظرهای تازه و پردامنه تری تکمیل کرده است. (برای شرح حال مشروح او← هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران 2، محمد تقی بهار، یادداشت ها، ص 336-340)
صناعی خوش برخورد، بی ادعا و به تمام معنی فرهیخته و مصاحبتش هم لذت بخش و هم بهره رسان بود. هم نشینان و دوستان و شاگردانش خاطره خوشی از او دارند. یادش زنده و روانش شادباد.
در مورد شواهد شعری از شاهنامه، برای مزید فایده، اختلاف با ضبط چاپ خالقی مطلق نیز، به همت آقای ابوالفضل خطیبی، تهیه و در پانوشت نقل شده است...
Machine summary:
"چنین پاسخ آوردش اسفندیار که ای پرهنر نامور شهریار همی دور مانی ز رسم کهن بر اندازه باید که رانی سخن تو با شاه چین جوی ننگ(104) و نبرد از آن نامداران(105) برانگیز گرد چه جوئی نبرد یکی مرد پیرکه کاووس خواندی ورا شیرگیر ز گاه منوچهر تا کیقبادهمه شهر ایران بدو بود شاد (19) گشتاسب بر سر آنچه گفته است میایستد و به اسفندیار فرمان میدهد: چو آنجا شوی دست رستم ببند بیارش به بازو فکنده کمند اسفندیار دلشکسته پیش مادرش، کتایون، میرود و مادرش او را اندرز میکند که از این کار ناصواب سر باز زند: 2545 ز گیتی همی پند مادر نیوش بهبد تیز مشتاب و بر بد مکوش سواری که باشد به نیروی پیل به پیکار(106) خوار آیدش رود نیل بدرد جگرگاه دیو سپیدز شمشیر او گم کند راه شید همی شاه(107) هاماوران را بکشتنیارست گفتن کس او را درشت به کین سیاوش ز(108) افراسیابز خون کرد گیتی چو دریای آب 2550 از آن گرد چندانکه گویم سخنهنرهاش هرگز نیاید به بن (20) در جواب مادر: چنین پاسخ آوردش اسفندیار که ای مهربان این سخن یاد دار همان(109) است رستم که دانی همی هنرهاش چون زند خوانی همی نکوکارتر زو بهایران کسینیـاید پدیـد ار بجـوئی(110) بسی مر او(111) را ببستن نباشد سزاچنین بد نه خوب آید از پادشا 2560 ولیکن نباید شکستن دلمکه چون بشکنی دل ز تن(112) بگسلم چگونه کشم سر ز فرمان شاهچگونه گذارم چنین پیشگاه (21) آنگاه، اسفندیار از مادر گریان خود جدا میشود و لشکر به سیستان میبرد."