ایرانی: پدر از سفر آمده بود Literature and art

"آرام و با تأنی در زیر آب دست‌هایش را به جلو می‌کشید و در همان حال همه چیز به‌ تدریج رنگ عوض می‌کرد. چشم‌هایش را باز می‌کرد و آن‌گاه‌ دنیایی بود که از ورای آن‌همه چیز آرام و غرق در سکوت به نظر می‌رسید. رفته‌رفته بیشتر توی خودش جمع می‌شد و آب آهسته‌آهسته‌ همه جایش را فرا می‌گرفت و احساس می‌کرد که با ریسمان‌های رنگین به مرکز این چاردیواری شیشه‌ای بسته شده و تنها صدای مادرش را می‌شنید که از سنگینی شکایت می‌کند. نفهمید که از چه زمانی دقیقا انگار که نوری خیره‌کننده به‌ چشم‌هایش تابیده باشد خود را به تک و تا انداخت و همهمه‌ای را شنید که انگار به بیرون از دنیا مربوط بود. همچنان درهم رفته و پاهایش را بغل کرده بود و نجات‌غریق‌ها می‌کوشیدند که دست‌ها و پاهایش را از هم باز کنند و آب آرام و مواج از دهانش بیرون می‌ریخت."