Abstract:
علم کلام از زمان آغاز تاکنون تحولات زیادی داشته است. سه مکتب مهم در این دانش،
یعنی اعتزال، اشعریت و شیعه، بیشترین بحثها و مهمترین تحولات را در مقایسه با
دیگر نحلهها درون خود داشتهاند. نسبت میان فلسفه و کلام از جمله مباحثی است
که دربارة هر سه مکتب مطرح است. سؤال اساسی در این باره این است که این سه مکتب از
آغاز تا اوج فعالیت خود چه نسبتی با فلسفه داشتند؟ پرسش دقیقتر آن است که بگوییم:
کلام اسلامیتا چه اندازه و چگونه از فلسفه بهره برد؟ و به عبارت دیگر چگونه
ساختار فلسفی پیدا کرد؟
در این مقاله ضمن پاسخ به سؤالات بالا و بررسی فلسفی شدن هر سه مکتب کلامی، از این
مطلب سخن به میان آمده است که ساختار فلسفی در کلام شیعه، برخلاف کلام اعتزال و
اشعریت، تابع حکمتاندیشی است؛ این ساختار در کتاب الیاقوت نوبختی (قرن چهارم) برای
نخستین بار ظاهر میشود و در کتاب تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی (قرن هفتم)
به کمال میرسد. حکمتاندیشی - که برگرفته از آموزههای قرآنی است - و امامت
محوری، دو امتیاز مهم کلام شیعی، چه در حیات امامان معصوم? و چه پس از دوران غیبت
کبری، است و همان است که ساختار فلسفی این کلام را در آثاری چون تجرید الاعتقاد
بوجود آورده است.
Kalam have been changed supply from its begining to now in comparison to others، the three great schools of Kalam - means Motazeleh، Ashaereh and Shiieh - have had the most arguments and much important changings in their courses .
One of the matters that concentrates in the three schools is the relationship between Kalam and philosophy .the basic question is this: what is the relation of them to philosophy? in the other words: in what method and how much the Kalam maked use of the philosophy? and، in what Kind the Kalam was philosophiaizd ?
The essay answers the questions and considers the procces evolution of Kalam. also discourses about the philosophical stracture of shiaeh's Kalam . that stracture in this school، opposite to others، based on theosophy -thinkings (Hekmat) ، which arised first in Alyaqout، a book of Ebrahim Nobakhti (4age) and perfectly in Tajridolateqad، of Nasiroddin Tosi (7 age) theosophy -thinking ، the borrowed doctorin from Holly Quran، and Emamat -centeric are tow special attribut of the shiaeh Kalam، both in the living of Emam and in the disappearence of the twelfth Emam.
Machine summary:
"در این جا سؤالهایی از این قبیل مطرح است: اساسا متکلمان در پیچه چیزی از دین بودهاند؟ دلیل اختلافهای روشی و نگرشی آنان چه بود؟ آیا کلام نخستین، تنها در پیتوجیه اعتقادات دینی بود یا از همان اول دفاع از عقاید هم مورد نظر بود؟ معتزلیان که به عقلگرایان مشهور شدند عقل را به کدام تعریف و معنا قبول داشتند و اشعریان که به ضدیت با مکتب متعزله شهرت دارند چه جایگاهی برای عقل قائلند؟ مباحث مربوط به عقل و استدلالهای عقلی در این دو مکتب چه نسبتی با معنا و مفهوم عقل فلسفی و عقل مشائی دارند؟ تمایز این دو نحلة مهم از یک دیگر به چه صورت است و اینها چگونه پدید آمد؟ آیا میتوان گفت که نقد اشعریان از فلسفه و درعین حال روی آوردن آنان به برخی موضوعات و روشهای فلسفی به دلیل آن بود که در رقابت با معتزلة فلسفی اندیش مغلوب نشوند و آن گاه که با تلاش غزالی و رازی، کلام اشعری به نظر بعضی به درجهای از قوت و استحکام رسید و خطر معتزله یا رقیب دیگری در کار نبود دیگر پرداختن به علم کلام نیز چنانکه از سخن ابن خلدون برمیآید (ابن خلدون، 1982: 837) - برای اهل سنت و حدیث چندان ضروری تلقی نشد؟ دربارة کلام شیعه، آیا میتوان گفت که همپای کلام معتزلی پدید آمد؟ یا چنانکه از علامة حلی نقل شده است اساسا علی?"