Abstract:
نظر ملاصدرا درباره جوهر و عرض با نظر ابن سینا و ارسطو متفاوت است. طبق نظر او وجود عرض، وجود فی غیره است، نه وجود فی نفسه لغیره؛ آن طور که ابن سینا معتقد بود. و به حکم اینکه حقیقتی است تابع جوهر، لازمه عرض بودنش این است که هیچ استقلالی در مقابل جوهر نداشته باشد و نه تنها استقلال ندارد، بلکه از مراتب وجود جوهر است، و بالاتر از این، مجموع جوهر و عرض شخص واحدی را به وجود می آورند که گویی اصلا اثنینیتی بین آن دو وجود ندارد. به گفته ملاصدرا، وجود ذهنی یا حضور صور در نفس یا ذهن که در نتیجه آن علم به اعیان خارجی و علم به ذات حاصل می شود، فراتر از مقولات جوهر و عرض است و با حقیقت وجود یکی است. به همین وجه، ما دیگر جوهر را نه در مقابل پدیدار و عرض قرار می دهیم و نه در برابر صیرورت و تغیر و دگرگونی. سخن ملاصدرا در اثبات حرکت جوهری بر این پایه استوار است که وجود شی، همه چیز شی است و ماهیت امری اعتباری است. او بر اساس اصل حرکت جوهری، اثبات می کند که حرکت در جوهر و ذات اشیا ساری و جاری است و دگرگونی در اعراض و ظواهر، ریشه در ذات و جوهر اشیا دارد، بنابراین، نیاز به محرک نخستین به عمق وجودات سیال راه یافته و در واقع وجودشان عین فقر و نیاز است. صدرالمتالهین ملاک ربط متغیرات به ثابت و حادثات به قدیم را همین جوهر سیال می داند که هویتی گذرا دارد و از جنبه هستی پذیری متکی به علت خویش است. بدین ترتیب حرکت طبیعی ارسطویی و تغییر دفعی یک جوهر به جوهر دیگر- که ابن سینا آن را همراه با تغییر تدریجی پذیرفته و از آن به کون و فساد تعبیر کرده است- جای خود را به حرکت جوهری وجودی می دهد که از منبع فیض لایزال الهی که دایم الفیض و دایم الفضل است، نشات می گیرد. تحلیل چنین نظریه ای از ملاصدرا در باب جوهر و بیان تفاوت آن با نظر ارسطو و ابن سینا هدف اصلی این مقاله است.
Machine summary:
"در این دلیل چنانکه ملاحظه میشود،بر معلول بودن حرکات عرضی نسبت به طبیعت جوهری تکیه نشده،بلکه اعراض به عنوان نمودها و شؤون وجود جوهر معرفی شدهاند و همانطور که بیان کردیم،این مطلب در مورد کمیتهای متصل قابل قبول است،زیرا ابعاد و امتدادات موجود جسمانی چیزی جز چهرههایی از آن نیست و میتوان آن را در مورد کیفیتهای مخصوص به کمیات مانند اشکال هندسی نیز جاری دانست،اما مقولات نسبی مفاهیم انتزاعی است و تنها منشأ انتزاع بعضی از آنها مانند زمان و مکان را میتوان از شؤون وجود جوهر به شمار آورد که بازگشت آنها هم به کمیات متصل است و اما کیفیاتی از قبیل کیفیات نفسانی که به معنای دقیق کلمه اعراض خارجیه هستند،هرچند به یک معنی نمودها و جلوههایی از نفس به شمار میروند،ولی وجود آنها عین وجود نفس نیست،بلکه نوعی اتحاد و نه وحدت میان آنها با نفس برقرار است و از این روی،جریان این دلیل در چنین اعراضی دشوار است(/52ج 3، صص 301-401 و صص 511-811).
نیز باید توجه داشت که اطلاق مثال بر این عالم به معنای دیگری غیر از مثالهای افلاطونی است،زیرا آنها مجرد تام و از قبیل جواهر عقلانی هستند،در صورتی که جوهر مثالی نوعی دیگر از موجودات به شمار میرود که نه مانند جوهر عقلانی بکلی فاقد صفات و حدود جسمانی است و نه مانند جوهر جسمانی قسمتپذیر و مکاندار است،بلکه از قبیل صورتهای خیالی است که در ذهن انسان مرتسم میگردد و برای اینکه مثلا نصف آنها را تصور کنیم،باید دو صورت کوچکتر را در ذهن خودمان به وجود بیاوریم،نه اینکه صورت بزرگتر به دو نیمه تقسیم شود."