Abstract:
شخصیت عیسی مسیح در سه دین ابراهیمی؛ یهود، مسیحیت، اسلام، از اهمیت خاصی برخوردار است. البته تصویر این ادیان وخود مسیحیت از عیسی مسیح یکسان نیست. اختلاف دانشمندان و نحلههای فکری مسیحی از ابتدا در مورد حضرت عیسی مسیح وجود داشته است، از اختلاف میان پطرس و دیگر حواریون با پولس گرفته تا اختلافات عمیق و دامنهدار بعدی. تا اینکه با گذشت زمان، دیدگاه رسمی کلیسا در باب عیسی مسیح به عنوان شخصیت دوم تثلیث الهی و عیسایی که کلمه خداوندی در او تجسد یافته است شکل میگیرد. البته در قرون وسطی نزاع خاصی در باب شخصیت عیسی مطرح نیست تا اینکه در عصر نهضت اصلاح دینی از حدود قرن هفدهم، دوباره شخصیت عیسی مسیح مورد نزاع واقع می شود و نقدهای مختلف در باب شخصیت تاریخی او مطرح شده و نظریاتی همچون نظریه نفی وجود تاریخی عیسی و یا نظریاتی که بر اسطوره بودن او تأکید دارند مطرح میگردد، در این نوشتار، این موضوعات در مقایسه با نظریه دانشمندان اسلامی در باب شخصیت عیسی مسیح بازخوانی شده است.
Jesus has a significant character in the three Abrahamic religions of Judaism Christianity and Islam; however، Jesus is very differently illustrated by these three religions، particularly Christianity. Since the very beginning، Christian scholars and sects have disagreed on the character of Jesus، beginning from St. Paul's disagreement with the Disciples to later long-term deep discords، until the canonical picture of Jesus as the Second Person of Trinity in whom God’s Word was embodied. There was no serious discord on the character of Jesus during the middle age، though since the Reformation movement of 17th century discrepancies on the character of Jesus began anew; some objections were raised against the very presence of historical Jesus some others insisted that Jesus was simply a myth. This paper goes to revise such issues comparatively in the light of Muslim scholars’ views.
Machine summary:
"چنانکه با نقد و برسی مقالات کتاب اسطوره تجسد خدا این نتیجه به دست می آید که اکثر نویسندگانی که از دانشمندان بزرگ معاصرجهان مسیحیت به حساب می آیند، مشکل اصلی شان پذیرش شخصیت تاریخی عیسی و یا زنده شدن او به عنوان معجزه الهی نیست، بلکه مشکل اصلی آنان «آموزه تجسد» و الوهیت عیسی است.
ولی ما در مقابل، این سؤال را طرح می کنیم: آیا سؤال «مسیحیت بدون تجسد» که طرح کردیم، بازگشت به توحید قدیمی نیست که کلیسا به بهانه اینکه فاقد پویایی یک ایمان زنده است از آن دست کشیده است، و آیا نمیتوان به پیشنهاد«مسیحیت بدون تجسد» به عنوان پیشنهادی مثبت و مفید نگاه کرد؟ در نهایت موریس چنین نتیجه گیری می کند که مسیحیت حتی با رها کردن «آموزه تجسد»بازهم می تواند ادامه حیات بدهد و تأثیر مثبت در زندگی مردم داشته باشد: بحث من این بود که با رها کردن اصل«تجسد» به عنوان ادعای متافیزیکی درباره شخص عیسی(رهاکردنی که به نظر من مبنای قوی دارد) به ترک همه مدعیات دینی که عادتا با آن مرتبط اند، منجر نمیشود.
علامه طباطبایی برای تأیید این استدلال خود که روی نیاز و احتیاج و بندگی عیسی تأکید شده است، به آیات متعددی قرآن کریم تمسک جسته است که به چند نمونه اشاره می شود: الف) آیه نخست:« ما المسیح ابن مریم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل وأمه صدیقة کانا یأکلان الطعام»(مائده: 75)."