Abstract:
براساس نظر کارل راجرز-یکی از بنیانگذاران روانشناسی انسانگرا- زندگی اصیل،زندگیای است که براساس خواست طبیعی انسان شکل بگیرد.وی نتیجه میگیرد که چون انسان دیندار به منظور جلب رضایت خداوند همواره از خواست طبیعی خود چشمپوشی میکند، درست لحظهای که کاملا دیندار است،کاملا با خودش بیگانه است. این دیدگاه،ضمن غفلت از تفاوت اساسی زیست طبیعی و زیست فطری،تصوری محدود یا مبهم از برخی مفاهیم اساسی و ضروری در تبیین افعال انسانی،از جمله خواست طبیعی،امحدودیتهای کمالزا، غایت،عشق،قانون و...دارد.نوشتار حاضر در صدد تقریر اجمالی این نظریه و سپس نقد تفصیلی آن است.
Karel Rogers is known as one of the founders of the humanistic approach to psychology. According to his view، a fundamentally real life is that established on natural will of human being. Based on Karel Rogers‘ view، as a religious man always disregards his natural desire to attain Divine satisfaction، just at his fullest religious state، he becomes fully unfamiliar to himself. This point of view، neglecting the essential difference between natural life and human distinct natural life، has presented limit or ambiguous idea of some essential and necessary meanings for explaining human optional actions. For example، this view never can introduce a clear meaning on natural desire، the limitations producing perfection، love، law and so on. This paper has intended to introduce Rogers‘s view in brief and criticize it in detail.
Machine summary:
"حاصل تعمیم و تطبیق نظریه راجرز درباره دستورهای دینی،بهویژه براساس نظریه دین حد اکثری که در آنهمه اعمال و رفتارهای انسانی باید مستقیما براساس یکی از دستورهای دینی انجام گیرد،این است که انسان دیندار،ضرورتا انسانی دارای زندگی غیراصیل است؛ چه،همواره خواست خود را فدای خواست دیگری(خدا)کرده است.
و کسیکه به مرکب و ربطی بودن طبیعت انسانی معتقد است و مثلا مفهوم مصلحت را در شکلدهی محتوای این طبیعت دخیل میداند،ضرورتا در ارزشگذاری خواستهای طبیعت،عنصر مصلحت را نیز ملاحظه میکند یا در پاسخ به این پرسش که آیا دستورهای دینی با خواست طبیعی بشر منافات و ناسازگاری دارند،در پی تبیین نسبت آموزههای دینی با مصالح انسانی خواهد بود.
اگر بخواهیم از محظور«پا گذاشتن بر حصهای از خواست طبیعی خود»فرار کنیم،هیچ چارهای نخواهیم داشت،جز فرار از امتثال هرگونه قانونی-اعم از دینی و عرفی؛زیرا هر قانونی به گونهای انسان را محدود میکند و کسی که میخواهد اساسا محدود نشود،هیچ قانونی را نباید بپذیرد و این معنی آنارشیسم رفتاری!حد زدن،امری نیست که اختصاص به قوانین الهی داشته باشد،بلکه شأن هر قانونی،حتی قوانین عرفی است.
درحالیکه تبیین راجرز از قانون طبیعی در مورد انسان به گونهای است که آن را سیال و نسبی میکند و این سیالیت و نسبیت مانع تعمیم آن میشود.
محدودیت حاصل از باید و نبایدهای دینی برای طبیعت بشر،محدودیتهایی کمالآورند؛و چون امتثال احکام دینی مستلزم محدود شدن بخشی از طبیعت بشر است،شایسته نیست به گونهای طرح شوند که فراگیری آنها در زندگی بشر مستلزم بیگانه شدن انسان با طبیعت خود تلقی شود.
مفهوم محوریای که راجرز تلاش کرد تا همه زندگی انسانی را براساس آن تحلیل کند- خواست طبیعی انسان-در حقیقت،شایستگی این جایگاه را ندارد."