شعر خارجی - Journal کلک Literature and art

"(به تصویر صفحه مراجعه شود) مریم رئیس دانا بازگشت به وطن‌3 یه مرد از دیار برتانی برمی‌گرده وطن‌اش بعد از جرم و جنایت بسیار جلو کارخونه‌های شهر دوآرنن قدم می‌زنه هیشکی رو نمی‌شناسه هیشکی اونو نمی‌شناسه خیلی غمگینه می‌ره تو دکونی تا چن تا کلوچه بخوره اما نمی‌تونه از گلوش پایین نمی‌ره پول رو می‌ده بیرون می‌ره سیگاری آتیش می‌زنه اما نمی‌تونه دود کنه چیزی وجود داره چیزی توی سرش چیزی بد غمگین و غمگین‌تر می‌شه و یکهو یادش می‌آد وقتی بچه بود یکی بهش گفته بود: آخر سر،«تو رو دار می‌زنن» و تموم این سال‌ها هیچ‌وقت جرأت نکرده بود کاری بکنه یا از خیابونی رد بشه یا سفر دریایی بره هیچ چیز واقعا هیچ چیز یادش می‌آد اون که پیشگویی کرده بود عمو گره زیار4بود عمو گره زیار که برای همه بدبختی می‌آورد ناکس!"