"غارغارغار فضله سر خط آرگوس* *منیره پرورش شدهام جفت با کلمات روی تاریکی سرم کاغذ بریز واژههایی که با من کار دارید!
قلب شده است حرفم درون پاکت کشتهام!
کابوسهای زیر تختم بالغ کشتهام پتویم نمیشناسد مرا آرگوس!چشمهایت را نبند ریخته دریا را پشت پایم پیدایم نیست روبهروی کلاهم هم نفر قبل،بعد را ممنوع کرده است هم دارم که میزند درونم دار او را که ندارم در خیال کشتهام.
یک مشت آسمان روی بستههای پنجره میخورد خاک یکی از«من»های من توی قاب نگاهش را به گردنم انداخته با ترسی،بین چند خیابان مات حرکت کنم؟ پیاده را کشتهام از باران ترم اجازه دهید ادامهی من راه را ببندد به حسی که از آن گذشتهام میافتم و پتویی نمیخواهم چشمهایت را آرگوس."