Abstract:
میرساند و به عظمت پروردگار متذکر میسازد چرا در سیر مطالعه و پژوهش علمی جائی برای تکبیر خداوند و حیرت و خشیت نیست؟علمی که با قدرت و استلا و تملک مناسبت دارد هرگز آدمی را بجائی نمیرساند که زاریکنان لا املک لنفسی نفعا"و لا ضرا"...بگوید تکلیف را با خود و با خدای خود معین کنیم و بدانیم که در طریق تفکر بکجا رفتهایم و بکجا میرویم.باز هم از شر خلط مبحث و سفسطه به خدا پناه میبرم و میگویم که در عالم دین و در مدینه اسلامی،علم دنیا،خوار نیست اما مرتبه سفلای علم است.در عالمی که این علم اسفل، علم مطلق و مطلق علم باشد و اشتغال بدنیا و گذران اوقات فراغت برای مردمان"وقتی" باقی نگذارد،یا جائی برای حقیقت دین نیست و اگر باشد بسیار تنگ و کوچک است.مراقب و بیدار باشیم که این علم جدید،گوسالهء سامری نشود. فعلا"همین اشاره کافی است بخصوص که تلقین درس اهل نظر یک اشارت است به کسانی که طرف خطاب من نیستند اما ممکن است این یادداشت را بخوانند.و فریاد برآورند که این مطالب مخالف"ترقی"و"تکامل"و...است.عرض میکنم که اول باید در باب ترقی و تکامل و امثال این معانی تحقیق کنند وانگهی من بطور کلی نفی علم جدید نکردهام بلکه گفتهام و میگویم که این علم مطلوب بالذات نیست ولی من هرچه بگویم و تکرار کنم که مخالفتی با علم جدید ندارم مدعی نمیپذیرد و راست هم میگوید زیرا من اگر علم جدید را نفی نکردهام چیزی را که او میگوید ناچیز و خوار انگاشتهام.او به حقیقت علم جدید و مسائل آن کاری ندارد بلکه بر طبق عادت آن را ستایش میکند و هرکس را که بر این ستایش صحه نگذارد و منکر شریعت علمی شود منکر علم میخواند. ما در مرحله کنونی انقلاب اسلامی به علم تحصلی جدید نیاز داریم.درست است که در غرب این علم با روح علمی رشد کرد و بسط یافت اما اگر ما میخواهیم از این علم فایده ببریم باید متذکر باشیم که برای رسیدن به بعضی مقاصد دنیائی و صرفا"برای این مقاصد از علم جدید استفاده میکنیم و تنها در این صورت علم جدید از آن ما میشود و اگر جز این باشید او حاکم است. آشنا میکند،علم جدید با سر خلقت و قدرت الهی مناسبت ندارد.اگر علم جدید،علم خضوع و خشوع است پس چرا عالمی که در آن علم جدید پدید آمده و بسط یافته است عالم طغیان است؟از اوصاف عصر جدید یکی اینست که تفکر گذشته و آثار آن را نسخ میکند و هرجا از عهده نسخ برنیاید به مسخ میپردازد.مثلا"به الفاظ معنی تازه میدهد و ما میبینیم که علم و عقل جدید را عین علم و عقل محمود در لسان اهل دین میانگارند و هرجا که نام علم و عالم در قران و احادیث آمده است به علم و علمای جدید نسبت میدهند. براستی اگر علم در زبان قران همین علم تحصلی جدید است پس چرا صفات علم و علمای جدید غیر از صفاتی است که در قران برای این علم ذکر شده است؟عالم در زبان قران اهل خشیت است که فرمود"انما یخشی الله من عباده العلماء"اما اگر در احوال این علم جدید نظر کنیم معمولا"خشیتی نمیبینیم.راستی آیا علمای علم جدید در مراتب خشوع و ایمان بیشتر از مردم ساده هستند و مثلا"ایمان کلود یرنار و هایزنبرگ از ایمان سلمان فارسی و ابو ذر غفاری محکمتر است؟ باز تکرار میکنم که بحث در آموختن یا نیاموختن علم جدید نیست.این علم را البته که باید بمقتضای نیاز آموخت،مطلب اینست که بسیاری طوایف خود را در برابر دنیای جدید و علم متعلق به آن باختهاند و دانسته و ندانسته به حمد و ثنای آن زبان میگشایند. البته که باید علم و علما را اکرام کرد اما علم شریف،در زبان قران و حدیث علم توحید و لوازم آنست و غیر از"آیه محکمه"و"سنه قائمه"و"فریضه عادله"هرچه باشد فضل است،اما در متدولوژی بنا را بر این میگذارند که بهیچ علمی جز علم جدید نام و عنوان علم ندهند.متدولوژی که در فسلفه تحصلی جانشین فلسفه میشود،حتی اگر فلسفه باشد،علم را جانشین فلسفه میکند و از این حد میگذرد و به علم جدید مقام و شأن شریعت میبخشد. مطلب را ساده بگوئیم علم جدید مرتبهای از فضل و علم مفید در کار دنیاست و هرکس شأن و مرتبه بیشتر به آن بدهد و آموختن آن را بجای اذکار و اوراد سفارش و تأکید یا تکلیف کند،یا بر طبق شهرت شبه شریعت علمی جدید،سخن میگوید و نمیداند که چه آثاری بر گفتهاش مترتب میشود و یا دانسته میخواهد که بجای دین حقیقی شریعت علمی گذاشته شود.حقیقت آدمی در تعلق است و با تعلق به حق،عوالم پیدا میشود و آدمی در این عوالم هم تعلقات دارد یا به این عوامل تعلق پیدا میکند.حقیقت بشر عین ربط و فقر است و اگر رشته تعلق او به حق تعالی ضعیف باشد به باطل رو میکند و بسته بدرجه تعلق او به باطل از توحید و عبودیت دور میشود.اگر واقعا"علم جدید ما را به اسرار دارد نه اینکه رأی و سلیقه بعضی اشخاص در مورد علم جدید چنین باشد. البته کسی نمیگوید که علم جدید شریعت است،حتی او گوست کنت که در فلسفه او متد دکارت به متدولوژی تبدیل شد و عاقبت کار او از خلال فلسفه و سیاست تحصلی و متدولوژی به"دین بشریت"کشید،نمیگفت که علم جدید،شریعت است،بلکه شریعت علمی بنا کرد.معتقدان به شبه شریعت علمی معمولا"ندانسته آداب خضوع و خشوع نسبت به علم جدید را بجا میآورند یا در سخنانی که بزبان و قلم ایشان میآید شأن قدسی به این علم میدهند.گر در باب علم جدید چه میگویند؟میگویند همه باید با علم جدید آشنا شوند.هرجا در قرآن و در کلمات معصومین و اشعه و اولیاء دین لفظ علم میبینند مصداق آن را علم جدید میانگارند یا با استشهاد از آیات کتاب آسمانی و کلمات قدسی میخواهند حقانیت علم جدید را اثبت کنند گوئی اوجب واجبات اقبال به علم جدید و تعظیم و تقدیس آنست و همهچیز میتواند و باید برای اثبات حقانیت آن بکار رود.این حرفها غیر از مطالعه در مسائل علوم جدید است و معمولا"گویندگان آن به مسائل علوم کاری ندارند بلکه مبلغ و مروج یک شبه شریعت هستند.حقیقت علم جدید هرچه باشد در این معنی تردیدی نیست که این علم،علم دنیاست و اگر برای رفع حوائج و حل مسائل روزمره زندگی و امور معیشت به آن رومی کنند و اکنون ناچار باید به آن رو کنند اینهمه تعارف و تعظیم و شیفتگی وجهی ندارند.اگر صفات شریعت به علم جدید نمیدادند و هرقوم و طایفه و شخص بسته به قوه قبول و نیازی که داشت به آن رو میکرد مشکلی پیش نمیآمد،اکنون هم نمیگویم که مردم در معاش خود از علم جدید استفاده نکنند بلکه میگویم نسبت مردم با این علم نسبتی که ادعا میشود نیست.شاید هم نسبت ما با دنیا چنان تغییر کرده است که علم دنیا را اشرف علوم و نمونه و مثال علم میدانند ولی در اسلام تکلیف دنیا روشن است و مسلمانان نمیتوانند تمام هم و غم خود را مصروف دنیا سازند تا چه رسد که این هم و غم را عین حقپرستی بدانند. بهرحال کسانی که علم جدید را کمال علم میدانند و کمال بشر را موقوف به حصول آن قرار میدهند.باید لوازم قول و رأی خود را بپذیرند و از جمله این لوازم یکی اینست که کمال انسان در افزایش قدرت تصرف او در دنیاست یعنی بجای ولایت تکوینی که از آن اخص خاصان حق تعالی است در علم جدید بشر بسعی خود قدرت و استیلا را اکتساب میکند و چهبسا که ولایت تکوینی،صورتی از قدرت علم جدید پنداشته میشود. علم جدید که عین قدرت است با روی کردن بشر بقدرت(و البته حقیقت بعنوان قدرت)پدید آمده است و لزومی ندارد که بگوئیم ما را به اسرار خلقت و رموز قدرت الهی -اصولا تحقیق در حقیقت علم جدید آسان نیست و تفکر دراین باب تازه آغاز شده است.جهت عمده دشواری این تحقیق غلبه متدولوژی(روششناسی علوم جدید) است.در متدولوژی بر خلاف آنچه میپندارند،حقیقت و ماهیت علم معلوم نمیشود. متدلوژی بیان سیر علم جدید از خیال و فرضیه تا مرتبه و مقام علم مطلق است.در متدولوژی نام علم منحصرا"به علم جدید اطلاق میشود،گوئی هرچه غیر از علم جدید است لایق دانستن و مستحق عنوان علم نیست.حتی از این هم درمیگذرد و هیچ چیز جز حقیقت علم جدید و آثار و لوازم آن را شایسته دلبستگی نمیداند و چون این معنی هنوز پوشیده است و علم جدید در نظر بعضی طوایف چیزی بیش از علم بمعنی علم حصولی است.اشارات مندرج در مقاله چهبسا که خارق اجماع و عجیب بنماید. مشکل اینست که علم جدید با اینکه علم دنیاست به علم بودن راضی نیست بلکه باید اوصاف و صفات شریعت را نیز بخود ببندد.از آنجا که شرف هرعلم بستگی به شرف موضوع آن علم دارد،اگر علم جدید را اشرف علوم یا مصداق ما بالذات و مثل اعلای علم بدانیم،موضوع آن باید اشرف موجودات باشد،یعنی باید بگوئیم که اشرف مراتب وجود، دنیاست و حال آنکه سید آدمیان(ص)نشانه دخول نور علم در قلب را تجافی از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد مرگ قبل از نزول آن میدانست.ما این علم را با علم جدید و روح علمی که با نوعی تعلق بدنیا مناسبت دارد اشتباه نکنیم. بعبارت دیگر اگر بعض کسان علم جدید را در حکم شریعت یا دارای شأن و مقامی نزدیک به شریعت میدانند،شاید از آنست که این علم با این داعیه مناسبت و حتی ملازمت
Machine summary:
اما این سخنان را در جای خود باید فهم کرد و اینها مطالبی نیست که بتوان از آن دستور العمل استخراج کرد،ما که هنوز از ماهیت تکنیک و علم جدید چیزی نمیدانیم و حتی جرئت پرسش از حقیقت آن را نداریم ناچار باید قدری در مورد آن دست بعصا باشیم.
اگر باید میان این دو یکی را انتخاب کرد،پیداست که علم و تکنولوژی رجحان دارد اما اگر در ورای پیشرفت و توسعه اقتصادی و رشد مصرف از یکسو و واماندگی از سوی دیگر چیزی هست لابد تعلق به آینده دارد و ما تا مهیای آینده نشده باشیم اظهار نظر در باب تکنیک و علم جدید از سنخ اظهار نظرهای سیاسی است و حال آنکه سیاستزدگی یا سیاست به معنی متداول فقط عمل بر طبق مسلمات ایدئولوژی است.
آنها خود نه میتوانند عالمی بوجود آورند و نه قدرت نفی عالم کنونی را دارند،مخصوصا"آنها نمیتوانند با صنعتی شدن و توسعه اقتصادی کشور مخالفت کنند(زیرا این امر اگر در حد سیاست صورت گیرد کشور را بیشتر وابسته میکند) قصد من اینست که پرسش از ماهیت تکنیک و علم جدید مطرح میشود و آنچه فعلا"میتوانم بگویم اینست که حساب این علم و تکنولوژی را از کلیت و تمامیت غرب نمیتوان و نباید انتزاع و تفکیک کرد.
وقتی پرسیده میشود که دیانت حقیقی اسلام چه نسبتی،با فلاسفه بمعنی اعم دارد اولین جواب اینست که میان دین و فلسفه ملازمتی نیست و اسلام در حقیقت خود نیازی به فلسفه نداشته است اما وقتی فلسفه به عالم اسلام آمد،ناگزیر پرسش از ماهیت دین هم طرح شد و از همان وقت میان اسلام و فلسفه نسبتی پدید آمد و بحث از این نسبت تا دوره جدید ادامه یافت.