Abstract:
هگل در کتاب پدیدار شناسی ذهن، مراحل پیشرفت ذهن را بررسی می کند و در بخش مربوط به خودآگاهی، دیالکتیک خدایگان و بنده را به عنوان یک مرحله از مراحلی که ذهن باید برای تکامل از آن بگذرد، مطرح می کند. این دیالکتیک زمانی مطرح می شود که دو خودآگاهی، برای اولین بار با هم روبه رو می شوند و هرکدام فکر می کنند وجود دیگری باعث می شود استقلالش از بین برود. پس، برای اثبات استقلال خود، دو طرف وارد پیکار می شوند. در دیالکتیک هگل پس از این پیکار هر یک از خودآگاهی ها، به تعریف جدیدی می رسند. آن که پیروز می شود، خدایگان و بازنده، بنده است. البته دیالکتیک خدایگان و بنده تا زمانی ادامه دارد که بین دو طرف رابطه شناخت متقابل وجود داشته باشد. گفتار حاضر تلاشی در جهت بررسی امکان انطباق این نظریه، با متن نمایشنامه های مرگ یزدگرد اثر بهرام بیضایی و سارداناپولس اثر لرد بایرن است و یافته های این پژوهش نشان می دهند که دیالکتیک خدایگان و بنده در هر دو اثر وجود دارد؛ ولی شرایط لازم برای تداوم آن فراهم نیست. همچنین، در هر دو اثر، به دلیل عدم وجود شناخت متقابل بین خدایگان و بنده، پیکار جدیدی به ر اه می افتد، اما فرجام این پیکار آن گونه که هگل مطرح می کند، نیست و با مرگ یکی از طرفین دیالکتیک پایان می یابد.
This paper studied and compared social and humanitarian content in the poetry of contemporary Iranian poet، Mahdi Akhavan Saaless and contemporary Lebanese poet، Ilia Abomazi، based on French school of comparative literature. Both poets employed poetry for expressing social issues. There were many social images in their poems and even expressing emotions was based on social sentiments rather than personal feelings.
Basic method of library research and citation was applied in this approach. Common social domains in the poetry of both poets were discussed in the paper and it was concluded that social arguments including، liberty، human، resistance against Occidentalism، and fight against poverty formed essential basis of their verses.
Machine summary:
"او هم اغنیا و هم ضعفا را به گونهای غیر قابل معاشرت میداند و این بدان خاطر است که آنها اصلاح پذیر نیستند و به همین دلیل این رفتار طغیان گرایانهی طبقات اجتماعی،اندیشهی بدبینی نسبت به مردم را در وجود ابوماضی شعلهور می- سازد تا اینکه میگوید: {Sإنی عرفت من الإنسان ما کانا#فلست أحمد بعد الیوم إنسانا# بلوته و هو مشتد القوی أسدا#صعب المراس،و عند الضعف ثعباناS} (همان:94) ترجمه:«من هر آنچه که باید از انسانها بشناسم،شناختهام.
» او از اینکه گاهی یأس و اندوه اجتماعی مردم را به خودکشی وامیدارد،به شدت متأثر میشود و سعی میکند تا با اشعار اندرز گونۀ خود،مردمان را از دست زدن به این اقدام خطرناک باز دارد و از آنها میخواهد تا خود را چون دیگر بندگان خدا،تسلیم امر او بدانند،خودکشی گناهی بس بزرگ است،پس زنده بمان و بمیر،به مانند دیگر مردم: {Sو أسرعت إلی السیف أو السم أو النار#لکی تخرج من دنیا ذووها غیر أحرار# فهذا المنکر الأعظم فی سر و إضمار#إذن فاحی ومت کالناس عبدا غیر مختارS} (همان:188) البته ابوماضی،قصیدۀ راییۀ«اذا»را در حدود سال 1930 میلادی،سروده و آن را در مجلۀ السمیر خود منتشر نموده است.
7-تطبیق اشعار اجتماعی و انسان گرایانه 1-7-اجتناب از غربزدگی هشدارهای سرزنشآمیز هر دو به مردم در واقع بازتابی از خشم آنها از غرب- زدگی و غفلت عمومی جامعه است: ابوماضی در قصیده«الی الشباب المتفر نجین»این قضیه را بازگو میکند: {Sیا أیها الشرق التعیس انظر إلی#القوم الذین شددت أزرک فیهم# مازلت تکلاهم بطرف ساهر#یحیی الظلام و هم هجود نوم# و الغرب یرنو خائفا أن یخلفوا#أجداد هم و یود لو لم ینعمواS} (ابوماضی،2006:425) ترجمه ابیات:«ای شرق تابناک،نگاه کن به چه کسانی اعتماد کرده و در میان آنان کمر به خدمت بستهای."