Abstract:
مساله رابطه انسان و خدا، مسئله ای بسیار قدیمی است، چون انسان فطرتا رو به سوی بالا دارد. علاوه بر آن، در بسیاری از علوم از جمله فلسفه نیز قابل طرح است. در فلسفه ماقبل صدرا چون اصالت با ماهیت بود، علیت نیز در ماهیت مطرح می شد، از این رو خداوند به عنوان عله العلل معرفی می شد که برای ارتباطش با انسان به بی نهایت واسطه نیاز داشت. ولی صدرا با اثبات اصالت وجود، مدار تمامی مباحث فلسفی را بر حول محور وجود قرار داد و چون نخی دانه دانه مسائل فلسفی را به هم مرتبط کرد. و با بیان تشکیک در وجود، علیت را به وجود رابط و مستقل برگرداند. فلسفه صدرا به این جا ختم نشد بلکه صدرا با تحلیل علیت و معلولیت به نظریه تجلی دست یافت و از آن طریق به وحدت شخصیه وجود رسید. در این نقطه از فلسفه او همه موجودات مظهر اسماء و صفات حق تعالی هستند و جز به ذات واحد او هیچ گونه شئیتی ندارند و در محضر او حضور دارند و رابطه شان، رابطه جلوه و متجلی و عین الربط با قیوم است و برای وسایط، دیگر تاثیری در ایجاد و علم نیست. این خود دلیلی است بر این که خداوند، به همه ما علم حضوری دارد. ما نیز از آن جا که به نفس خود علم حضوری داریم و نفس نیز عین ربط به خداوند است پس به خدا نیز علم حضوری پیدا می کنیم. بنابراین بر طبق حکمت متعالیه، چه در بعد وجودی و چه در بعد معرفتی، خدا و انسان رابطه بی واسطه دارند و وسایط، موثر حقیقی نیستند.
The problem of relation between man and God is an old as man himself، since his primordial nature tends upward to God. This problem can be studied in different sciences including philosophy. Before Sadra the essentialism was dominant in philosophical circles. That is why God was held to be the First Cause that is related to man through endless intermediary causes. On the basis of fundamental reality of being، however، a drastic change was made by Sadra and thus all discussions are to be centered around existence as unifying thread which serves as a ground for another original view of being. i. e. The gradation of existence upon which Mulla Sadra presented a new account of causality envisaging the order of being in terms of one single independent existence and the rest of beings under the copulative sort. But the ultimate achievement is yet to be made. The explanation of causality in terms God's manifestation and self-disclosure which result in the theory of individual unity of existence. According to this view all things are manifestations of His Names and Attributes، being present in His Presence، related to Him as manifestation to its origin. In this view intermediary have no longer any being and thus efficacy of their own but a simple relation to that single reality which constitutes the ground for the belief that God has presential knowledge of everything.
On the other hand human being، due to his presential knowledge of himself that is a sheer relation to God، can be held to enjoy immediate and presential knowledge of God. In Short، God and man are of indirect and immediate relationship and in between nothing has a real efficacy.
Machine summary:
"(کربن، 1381: 182؛ بینام، 1386: پاورقی 367) با این توضیحات، انسان که در انتهای سلسلة خلقت قرار دارد، گرچه به خاطر جسمانی بودن به واسطة وسایط نوری صادر و ظاهر میشود زیرا جسم مستقیما از خدا صادر نمیشود، اما چون هیچ کدام از این وسایط، استقلالی از خود ندارند و خود نیز مظهر آن وجود واجب هستند، پس انسان نیز مظهر و یکی از تطورات خداوند است، حضور بیواسطه نزد خداوند دارد و خداوند به عنوان علت قریب او، نزدیکتر از او به اوست زیرا اثر و ایجاد حقیقی از برای اوست «لا مؤثر فی الوجود الا الله»؛ پس فاعلیت حقیقی مخصوص خداوند است و سایر موجودات وسایط و روابط شمرده میشوند.
از این رو، هر چه این قصور و نقص بیشتر باشد، از درک و شهود حضرتش بیشتر محروم میماند، اما ممکن با نائل شدن به جنبههای وجودی خویش است که از فیض معرفت حق بهرهمند میگردد و به قدر ظرف خویش و متناسب با رتبة وجودی خود به شناخت حضوری خداوند دست مییابد؛ زیرا در هرم هستی هر موجودی که از رأس هرم دورتر باشد، به دلیل دوری از منبع وجود و محدود بودن قلمرو هستیاش، معرفتی ضعیفتر دارد و هر چه به رأس هرم نزدیکتر باشد، چون دارای کمالات وجودی بیشتری است، از شهود قویتر و معرفت کاملتری نسبت به واجب تعالی برخوردار است."