Abstract:
دیدگاه اکام دربارة نحوة وجود کلیات به نام نامگرایی در تاریخ فلسفه مشهور است. نامگرایی نهضتی نوپدید در عرصة شناخت است که در مقابل واقعگرایی حداکثری و افراطی مطرح شد و در انتهای قرون وسطی از سوی ویلیام اکام بسط یافت. در این مقاله نامگرایی اکام بررسی و سپس برخی از مهمترین مبانی آن خواهیم پرداخت. ایدة «استره اکام» ابزار مناسبی در اختیار او گذاشت تا بتواند بسیاری از موجودات انتزاعی و متافیزیکی از جمله کلیات عینی و ذهنی را نفی کند. همچنین، با اتخاذ تجربه گرایی مستقیم در باب شناخت و نفی انواع محسوس و معقولی که آکویناس و دیگر واقعگرایان بدان معتقد بودند، هرگونه ذات خارجی و نیز انگارههای عام ذهنی را نفی و مفاهیم عام ذهنی را در حد یک کارکرد منطقی و یک نشانة ذهنی تفسیر کرد. تلقی مشهور از علل ناقصه همان علل چهارگانه ارسطویی است. اما برخی متفکران افزون بر علل چهارگانه، علل دیگری چون «معد»، «شرط» و «عدم مانع» را از زمره علل ناقصه بر شمردهاند. برخی بر علیت «معد»، «شرط» و «عدم مانع» به عنوان علت ناقصه، دلایلی را ذکر میکنند. مقاله میکوشد نشان دهد از آنجا که «معد» قابل انفکاک از معلول است نمیتوان آن را به عنوان علت در نظر گرفت؛ چرا که علت و معلول بدون یکدیگر قابل فرض نیستند. از سوی دیگر قائلان به حصر عقلی علل اربعه، «شرط» و «عدم مانع» را بازگشت به علت فاعلی یا علت مادی میدهند؛ چراکه یا متمم فاعلاند و یا قابل، و نمیتوان آنها را به عنوان علل مستقل در کنار علل اربعه در نظر داشت. اما از آنجا که اساسا استقلال علی در علل ناقصه امکان پذیر نیست؛ نمیتوان این مبنا را پذیرفت. در ثانی علت غائی به عنوان یکی از علل اربعه، نقشی جزء متممیت فاعل ندارد و بر این اساس نمیتوان آن را به عنوان قسمی از علل ناقصه دانست. اشکال دیگر بر علیت «عدم مانع» آن است که امر عدمی نمیتواند بر امر وجودی تاثیر گذار باشد؛ اما از آنجا که «عدم مانع» بازگشت به امر وجودی دارد، میتوان آن را در کنار «شرط» به عنوان یکی از اقسام علل ناقصه برشمرد.
Machine summary:
"256) اکنون به عنوان جمع بندی مباحث قبل به سادگی میتوان نظر اکام را این طور مطرح کرد که هر یک از افراد و اشیا خارجی (از طریق شناخت شهودی با همان توضیحاتی که مطرح شد) در ما یک تجربه ایجاد میکنند و لذا یک نحوه رابطه علی بین ذهن و عین بر قرار میشود.
رئالیستها با قائل شدن به وجود ماهیات (به صورت مجرد و مثالی یا به صورت کلی طبیعی) و بعد توجیه شناخت بر اساس انتقال انواع معقول به ذهن این مشکل را حل کرده بودند، اما اکام چه باید بکند؟ در حقیقت مشکل اساسی اکام این بود که او کلیات را به صراحت با مجعولات ذهنی مقایسه میکند.
د) ویژگی کلیت چگونه میتواند به یک مفهوم منفرد ذهنی مستند باشد؟ حتی اگر بپذیریم که ذهن بر اساس عادت خود، دریافتهای مشابه را در یک قالب و ترم ذهنی قرار میدهد و همین عادت ذهنی قابلیت حمل پذیری را ایجاد میکند، اما یک سؤال بسیار اساسی این است که این قالب ذهنی، بر چه تعداد از تجربههای مشابه قابل اطلاق است؟ به نظر اکام، ترم ذهنی قاعدتا بر تمام موارد مشابهی که فاعل شناسا تجربه کرده است قابل اطلاق است اما در مواردی که هنوز تجربه نکرده است و در آینده ممکن است تجربه کند وضعیت چگونه است؟ برای آنکه ترم ذهنی انسان، مثلا، به صورت مطلق قابل حمل بر کثیرین شود قاعدتا باید ذهن بگوید: به همه آنچه تا کنون تجربه کردهام و همه مواردی که در آینده تجربة مشابهی در من ایجاد کنند، انسان را اطلاق میکنم."