Abstract:
پس از خلأ معنویتی که بعد از جنگ جهانی دوم فراگیر شد، گمان میرفت معنویتگرایی مدرن بتواند نیاز انسان را به معنا پاسخ دهد و جای سنن دینی را بگیرد. با گذشت چند دهه مشخص شد این جنبش نمیتواند گرهی بگشاید و خود نیز گاهی مشکلآفرین است. مقاله حاضر را یکی از استادان گروه فلسفه دانشگاه لانگ آیلند در نیویورک امریکا نوشته است که به ویژگیهای معنویتگرایی مدرن میپردازد و در ضمن بیان تمایز معنویت و دینداری، کاستیهای معنویتگرایی را نشان میدهد. رویکرد التقاطی این جریان و تلاش آن برای دریافت مفاهیم و رسوم گوناگون از فرهنگهای گاه متباین، یکی از نقدهایی است که در این مقاله بررسی میشود. نسبیتگرایی و ثمره آن یعنی عدم قطعیت و گاه پوچگرایی نقد دیگری است که نویسنده به آن میپردازد. روحیه راحتطلبی، بیمسئولیتی و بیتعهدی در این جریان نیز در این مقاله بررسی میشود. همچنین معنویتگرایی مدرن با پیشفرض فردگرایی خود به ترویج انزواطلبی میپردازد. این مقاله به زیانهای این امر برای حیات دینی و ناکامی این رویکرد در تزریق معنویت به افراد نیز توجه میکند. مقاله حاضر در کنار بیان نقدهایی به معنویتگرایی مدرن درصدد بیان راهکاری برای پاسخگویی به خلأ معنویت مردم در جوامع مدرن نیز هست. پیشنهاد نویسنده این مقاله آن است که افراد به جای گریز از سنت خود و توسل به قرائتی بسیار ضعیف و غیر محققانه از سنیهای دیگر باید در سنت دینی خود کاوش و آن را پویا کنند. نویسنده در خلال بحث، به طور ضمنی، راهکارهایی عملی برای تحقق این امر نیز ارائه میدهد.
Machine summary:
"در آغاز باید تصریح کنم با اینکه واژه «معنویت» به گونههای متعددی ممکن است به کار رود، من درباره شکل اخیر و معروف معنویت صحبت خواهم کرد که به سختی میتوان آن را از پدیدهای معروف به [ادیان] عصر جدید جدا ساخت، هرچند جداسازی این دو امری محال نیست.
بسیاری از مردمان مدرن به این نیاز معنوی ـ نیازی که ممکن است به شکلی مبهم از آن آگاه باشند ـ با دویدن در پی رهزنهایی از انواع گوناگون پاسخ میدهند؛ رهزنهایی چون غوطه خوردن در کار، تلویزیون، ولگردی اینترنتی، انواع و اقسام رهزنها از دنیای تکنولوژی، مواد مخدر و روابط جنسی (امری که نزدیکترین چیز به تجربه دینی را به آنها پیشکش میکند؛ همان تجربهای که هرگز نخواهند داشت).
مثلا هندوها، بوداییها، دائوییها، صوفیان و غیره از پیش مفروض است چنین اذعان کنند که «همه چیز یکی است» برای این است که فرد معنوی مدرن اینگونه میفهمد که سنتهای گفته شده به هیچ رجحانی قائل نبودند و هیچ حکمی صادر نمیکردند و نوعی مدارای پفکی با هر کس و هر جا را وجهه همت خود داشتند.
در نگاه اول، ممکن است به نظر آید این چیزی است که یک نفر میتواند در زندگی فردی اش بیابد، اما در حقیقت، بخش مهمی از این کاوش، درگیر تمایل ما برای یافتن معنا در نسبت با دیگران ـ یعنی در جماعتی از افراد که به شیوهای مشابه ما فکر میکنند ـ میشود.
با این حال، ممکن است برخی دوستان مسلمان، مسیحی و یهودی من به آنچه گفتهام، اعتراض کنند و بر سر آن شوند تا مرا قانع کنند که سنتهای آنها پویایی خود را از دست داده است."